رفتن به ورای جسم یا فراتر از بدن رفتن، در عرفان چه معنایی دارد؟
- 26 مهر 1402
- admin98
- یک نظر

رفتن به ورای جسم یا فراتر از بدن رفتن ، ذکر این نکته است که خودت حقیقی ات را با بدن موقتی که همینک داری، اشتباه نگیری و هویت ندهی، زیرا این هویت دادن با من شخصی یا ایگو ، پایه اصلی بسیاری از مشکلات است.
بنابراین، به بدنت گوش بده. به نیازهای بدنت گوش بده. و به ذھنت گوش بده. به نیازهای ذهنت گوش بده. دوری نکن، وارد این نیازھا شو، رنج هایت را ناظر باش و درک شان کن، به آنها فضایی برای آشکار شدن بده و در آغوش شان بگیر، تا شفا بتواند بر تو وارد شود.
با مراقبتی عاشقانه این نیازھا را کشف کن.اگر می خواھی روزی به ورای بدن و ذھن بروی؛ باید با خود و وجودت عاشقانه برخورد و رفتار کنی و خویشتن دوستی داشته باشی.
روح
آنگاه که تمام جنگ ها، تضاد ها و تقسیمات در تو از بین رفت، به ورای بدن خواهی بود و آنگاه تو را می توان روح خواند. روح یعنی تمامیت و کل، یعنی انرژی تقسیم نشده.
سکنی داشتن در بدن به این معناست:
حس کردنِ جسم، از درون
حس کردن حیات جاری در بدن
و درکِ این مهم که شما
در ورای شکل ظاهری هستید.
آگاهی به بدن، شما را به حال، پیوند می دهد.
تو باید به ورای ذهن و جسم بروی
اینک سکوتی تمام وجود دارد
هیچ چیز در حرکت نیست
این وجودت است، این تو هستی
آن آرامش که می بینی
خود واقعی توست
اینجا بهشت توست.
وجودی که به حقیقت خویش رسیده همانند طلا سازی که طلا را در جواهرات مختلف تخمین میزند، «خویش» را میبیند. هنگامیکه تو خودت را با این بدن هم هویت میکنی، آنگاه فقط فرمها و اشکال آنجا هستند؛ اما هنگامیکه از جسم فراتر میروی آنگاه دیگران هم همراه با آن جسم_آگاهی محو میشوند.
نیسارگاداتا ماهاراج معلم معنوی می گوید:
آگاهی درون تو و آگاهی درون من ظاهراً دو چیزند اما در حقیقت یک چیز هستند. وحدت را جستجو کنید و آن عشق است.
بهار:
آن شخصی که به اشتباه گمان میکنی
خودت هستی، رنج میکشد تویِ حقیقی نیستی.
آن را در آگاهی محو کن.
آن فقط مجموعهای از خاطرات و عادات است.
بعد از بیدار شدن از آن خواب ،
اینک در درونت همیشه بهار است.
او شما را در بر خواهد گرفت
رفتن به ورای جسم اهمیت و تاکید این موضوع است که،
هیچ چیزی که انجام دهید شما را تغییر نخواهد داد ،
چرا که شما به هیچ تغییری نیاز ندارید. شما میتوانید
ذهن خود یا جسم خود را تغییر دهید، اما او همیشه چیزی
خارجی برای شما است که تغییر کرده است، نه خود شما.
اصلاً چرا برای تغییر باید نگران بود؟ یکبار برای همیشه درک کنید
که نه جسم شما و نه ذهن شما، نه حتی آگاهی شما خود شما است
و به تنهایی در جوهر واقعی خود فراتر از آگاهی و ناآگاهی قائم بایستید.
هیچ تلاشی نمیتواند شما را به آنجا ببرد، فقط شفافیت فهمیدن.
سوءتفاهمهای خود را ردیابی کنید و آنها را رها کنید،
آن همهاش است. چیزی وجود ندارد که جستجو و یافته شود،
چرا که چیزی گم نشده است. استراحت کنید و “من هستم” را مراقبه کنید.
واقعیت فقط ورای او است. آرامش را حفظ کنید، سکوت را حفظ کنید ؛
او ظهور خواهد کرد ، یا آنکه ، بهتر است بگوییم،
او شما را در بر خواهد گرفت.
به ورای تولد و مرگ برو
رؤیت هایت (دریافت ها)
صرفا زمانی شفاف تر خواهند شد
که بتوانی به درون قلبت بنگری.
ترس را کنار بگذار
و به ورای تولد و مرگ برو
چون مرگی در میان نیست.
آنچه هست تغییری در بُعد آگاهی
یا به تعبیری تغییر آدرس کیهانی است.
من واقعی در ماورای فضا-زمان بسر می برد.
و محدود به این جسم نیست.
آن نادیدنی، در دیدنی منزل دارد
در درون ایـن بدنِ خاکی که از خون است و گوشت و استخوان، چیزی نهفته که ورای اینهاست، چیزی که ربطی به گوشت و پوسـت و اسـتخوان ندارد.
در همین بدن که امروز زاده شده و فردا میمیرد و به خاك باز میگردد، آنکه هرگز زاده نشده و هرگز نمیمیرد زندگی میکند.
آن بیشکل، در شکل زندگی میکند.
آن نادیدنی، در دیدنی منزل دارد.
در میـان مِـه مرگ، شـعلهی جاودانگی نهفته است، و در میان دودِ دنیای فانی، شعلهی آن باقی نهفته است، شعلهای که هرگز خاموش نمیشود.