مرکز وجود چیست؟ دیدن با مرکز وجود به چه معناست؟
- 21 اردیبهشت 1402
- admin98
- یک نظر

مرکز وجود هر انسانی پایه و اساس انرژی و آگاهی روح می باشد.هیچ فرقی نمیکند که ابرها بالای سرت باشند، یا نه، شادیات را به روز آفتابی موکول نکن. این آسمان، فقط با احساس خود تو آبی میشود. همچنین شادی ات را به افراد ،موقعیت ها و بیرون از خود نیز گره نزن، چون در این صورت کنترل وجودت را به بیرون و دیگران می سپاری، شادی و حس و حالت باید از مرکز وجود تو بیاید. در این صورت سرور الهی را تجربه می کنی که از منشا روح ات می آید و این هشیاری، ورای تمامی حالات بیرونی است.
در درون ما مرکزی وجود دارد که از هر نوع محدودیت مبراست. و در واقع دروازه ای است به سوی آزادی مطلق. جایی که ما را به فراسوی محدودیتها و فضای گسترده بیکران سوق می دهد. در آنجا نشانی از اندوه نیست و تنها چیزی که حس می شود برکت و سرور بی پایان است. اما پیش ار اینکه انرژی حیاتی ما به آن مرکز برسد در اطراف آن منحرف می شود. مراقبه بهترین راه رساندن انرژی حیاتی به درون مرکز هست.
جایی که گلها شکوفا میشوند،چراغها روشن و نورانی میگردند،چشم ظاهر و باطن گشوده میشود و حواسمان نیز قویتر میگردد.از طریق همین مرکز است که گروهی به حقیقت دست یافته و خدا را شناختهاند؛ از این رو همه قادر هستند که به دیدار خداوند نائل گردند.
دیدن با مرکز وجود
هر اتفاقی که در جریان است،مرکزی در درون شما به آن نگاه میکند،آن مرکز یک تماشاچی باقی میماند.شاید بدنتان حرکاتی دیوانهوار انجام بدهد:بالا و پایین بپرد،تکان بخورد و یا فریاد بکشد،ذهن تان شاید یک گردباد گردد، ولی یک ناظر observer باقی خواهد ماند. پیوسته این را به یاد داشته باشید که شما در حال تماشا کردن هستید،زیرا آن تماشاگر است که اصل است. آن تماشاگر باید بیشتر و بیشتر فعال و تقویت شود.پس وقتی که بدن شما مشغول کارهای بسیار است،وقتی ذهنتان درگیر چیزهای بسیار است،چیزی که عمیقا در شما پنهان است، به تمام این چیزها نگاه میکند. ارتباط خود را با آن قطع نکنید.
فعالیتهای زیادی وجود دارند،ولی همزمان،در کنار تمام اینها،هشیار بمانید، گوش به زنگ باشید،به هر آنچه که رخ میدهد نگاه کنید،گویی که نه تنها که فاعل، بلکه تماشاچی نیز هستید.عمل کردن،تماشا کردن،این تماشاگری باید لحظه به لحظه ادامه داشته باشد،نه فقط زمانی که مراقبه میکنید.راه میروید،غذا میخورید،استحمام میکنید،با کسی صحبت میکنید،به خواب میروید.همه چیز را آنطور که رخ میدهد تماشا کنید.
نور مرکز وجود
تمایل شدید تو به کنترل کردنِ زندگی است که تو را کنترل میکند! گاهی در مرکز وجودت باقی بمان و چیزی عمیق را ببین و حس کن، آن نوری را که در مرکز روحت وجود دارد.
هنری هست که دیدن چیزهاست، همانگونه که هستند بدون نامگذاری، بدون گرفتار شدن در شبکهٔ الفاظ، و بدون دخالت کردن فکر همراه با فهم.
این هنر قضاوت نمی کند،این هنر تفسیر نمی کند. و این هنر حضور و بودن خالص و اصیل است،جایی که با مرکز وجود و خدای درونت میبینی.
اعتماد
وقتی تو تلاش می کنی که همه چیز را کنترل کنی،تو دیگر هیچ لذتی نخواهی برد.آرام باش،نفس بکش،بگذار چیزها بیایند و بروند و فقط زندگی کن. به هستی اعتماد کن تا هر چیزی،در جای خودش قرار بگیرد...جایی دری هست، روزی آن را خواهی یافت، وقتی که دیگر به دنبالش نیستی و آن درب در مرکز وجود و قلبت پذیرای توست.
خوشبختی در عمق ذات ماست.جایی که کسی به آن دسترسی ندارد و از چیزی تاثیر نمیپذیرد.وقتی سعادت وابسته به عوامل بیرونی باشد ،هر لحظه آن سعادت با از دست دادن هر کدام از این عوامل فرو میشکند. درک این نکته که شادی و سرور حقیقی از مرکز وجود و درون مان می آید، گامی بلند در خودشناسی و شناخت خویشتن است.
او برای دریافت عشق آماده است
وقتی یکی از احساسات شما: شرم، اندوه، خشم، لذت، ترس به دیدار شما میآید، با آن مانند یک فرزند با ارزش و دوستداشتنی برخورد کنید.
نادیدهاش نگیرید،
سرکوبش نکنید.
حواس خود را پرت نکنید و وانمود نکنید که وجود ندارد.
او برای دریافت عشق آمده است.
در عوض به او، حضور و توجه خود را بدهید.
در قلب و مرکز آن نفس بکشید. به آن گوش سپارید. برایش جا باز کنید و گرمترین حضور خود را پیشکش کنید.
بدانید که فقط موقتاً اینجاست.
به او مکان امن، هوایی برای تنفس و مهربانی دهید. بگذارید خود را نشان دهد، نفس بکشد، استراحت کند و به آرامی عبور کند.
او یک اشتباه یا یک تنبیه و تاوان نیست.
او خودِ زندگیست.
شکاف ابدیت
فرقی نمیکند کجا باشید، چه چیزی در زندگیِ شما اتفاق میافتد، با چه کسی در این زمان زندگی میکنید، چه اتفاقی در این دنیا میافتد…
وقتی به همه چیز اجازه دهید تا همانند شما همانگونه و به همان شکلی که هستند باشند، در “شکاف ابدیت” زندگی میکنید. مانند یک اتم در حال انفجار که شما آن مرکز اتم هستید که اتفاقی نمیافتد…
شما همیشه در آن مرکز زندگی میکنید، در همان ثانیه، که در آن زمان و مکان وجود ندارد، فقط آن ثانیه که لحظه وجود دارد…
شما باید این مسئله را برای خودتان پیدا کنید.. و شما این را با ماندگاری انجام دهید. زمانی که سرو صدا و پچ پچ در سر شما متوقف میشود و شما به فراتر از سکوت میروید.
فکر از کجا می خواهد شروع کند؟
وقتی در حالت توجه کامل به سر می برید،کسی به نام مراقب ،متفکر،مرکز یا من وجود ندارد.زیرا در حالت توجه کامل فکر شروع به پژمردن و از بین رفتن می کند. اگر انسان مایل باشد ،چیزی را به طور روشن ،واضح و دقیق ببیند،می بایست ذهنش بسیار آرام و بدون تمامی تعصبات ،فریب ها ،و تصاویر ذهنی قبلی باشد. تنها در سکوت محض است که شما قادر به مشاهده ی شروع فکر خواهید بود.هنگامی که ذهن را در سکوت کامل قرار می دهید و کاملا حضور ذهن دارید، از خودتان سوال کنید، فکر از کجا می خواهد شروع کند؟
اوشو معلم معنوی می گوید:
تو تنها نیستی
تو آن کسی که فکر میکنی
یا من خطاب می کنی نیستی
تو بخشی از این جهان وجود هستی
این کائنات دنیایی بیگانه نیست،تو غریبه نیستی.
این کائنات وطن تو است،ریشه هایت را پیدا کن.
کسی یا چیزی تو را به اینجا تبعید یا پرتاب نکرده است
بلکه تو در مرکز خویش،خود زندگی و ابدیت هستی.
آری تو آن من نیستی.
نور درون
نه فقط خورشید و ماه و ستارگان، بلکه خود زندگی جریانی از انرژی دارد که توسط ما دیده نمی شود و مدام بر ما تأثیر دارد و مراکز ما را می گرداند، هر چه مرکز ما پذیراتر باشد،این انرژی بیشتر تاثیر میگذارد،از لحظه ای که شروع کنی به زیستن بر طبق نور درونت آن نور رشد می کند و یکپارچگی عمیقی به تو می دهد،زیرا از وجود درونی خودت می آید،تقسیمی وجود ندارد.
وجود واقعی
اگر بتوانی دوستی را به عنوان شریک یا همسر پیدا کنی، کسی که آماده باشد با تو به آن مرکز درونی حرکت کند، کسی که آماده باشد با تو به اوج رابطه صعود کند، آنوقت این رابطه مراقبه گونه خواهد شد.
آنگاه توسط این رابطه، به آن رابطۀ غایی دست خواهی یافت. آنگاه آن دیگری فقط یک دروازه میشود
اگر حقیقتا عاشق کسی باشی، رفته رفته، نخست پیرامون آن شخص محو میشود،شکل آن شخص از بین خواهد رفـت. “یعنی آنکه دیگر بخاطر ظاهر و جسمش با او نیستی”. بیشتر و بیشتر با آن وجود درونی، با آن بی شکل در تماس خواهی بود.
شکل او رفته رفته مبهم شده و ناپدید می گردد. و اگر عمیق تر بروی، حتی این شخص بی شکل نیز شروع می کند به از بین رفتن و ذوب شدن.
آنگاه فراسو گشوده میشود. آنگاه آن فرد، تنها یک دروازه می شود، یک روزنه. و تو توسط معشوقت، الوهیـت را خواهی یافت.
سعی کن در دیگری آن وجود واقعی را که نهفته است پیدا کنی. آنگاه این ازدواج حقیقی خواهد بود.
خنده
خنده هرگز توسط هیچ یک از مذاهب دنیا به عنوان کیفیتی روحانی مورد پذیرش نبوده است. و خنده یکی از مهم ترین کیفیات روحانی است. به این دلیل ساده که وقتی با تمام وجود میخندی، نَفْس ت از بین میرود.خنده وجود دارد؛ تو وجود نداری. ذهن هرگز قادر به خندیدن نبوده است؛ ذهن اساساً جدی است، بیمار است. لحظهای که میخندی، ناگهان دیگر از مرکز ذهن عمل نمیکنی، از مرکز قلب عمل میکنی. و اگر آن خنده واقعاً کامل باشد، حتی میتوانی از قلب هم عمیق تر بروی،میتوانی به مرکز وجودت برسی. میتوانی لمحه ای از حقیقت، زیبایی و شادمانی را بچشی. برای همین است که توصیه میشود شما تا حد ممکن خندان باشید.
نکته:
صدای ذهن و بیرون، زیاد و گوش خراش است.
اما ندای درون، آهسته و دلنواز است.
عشق با سکوت از اعماق درون می آید نه در شلوغی ذهن،
یک عشق و محبت خالص ریشه در مرکز دارد و وقت شناس و جهت جو نیست.
هر چقدر از درون به بیرون بنگری، بیشتر احساس وجود خواهی کرد،
جایی که ذهن هست، حقیقت نیست، حقیقت در خود بودن است .
سخن پایانی:
فرد بایست بسیار قوی باشد تا بتواند با خود خلوت کند،
طوفان هایش را فرو بنشاند و مشکلاتش را حل کند
بدون اینکه دیگران را وارد بحران هایش کند.
سفر به درون عشق به خود اینگونه است.
با هر چه که اتفاق می افتد جاری باش و
بگذار ذهنت آزاد باشد.
با پذیرش هر آنچه انجام میدهی در مرکز بمان.
و در نهایت:
آخرین پلی که باید از آن عبور کرد،
آن خود معنوی است که زاییده ذهن است.
پُل را پشت سرت خراب کن، به پشت نگاه نکن،
و خالی از تصویر خویش در مرکز خنثی وجود باقی بمان.