فاصله میان دو فکر ، فضای بین افکار یا شکاف و وقفه بین دو فکر چیست؟
- 17 بهمن 1401
- admin98
- یک نظر
فاصله میان دو فکر عبارت است از:
به فاصلهی میانِ کلماتت آگاه باش،
بدون مراجعه به یک فکر، تصویر یا احساس تو چیستی؟
این سؤال موجب یک شکاف لحظهای در ذهن میشود.
در آن شکاف ساکن شو..
تو در آنجا چیستی؟
بهعنوان آن وجودِ خاموش باقی بمان
به فاصله توجه کنید، فاصله میان دو فکر کوتاه ،
فضای میان واژهها در یک گفتگو ،
میان نتهای یک پیانو یا فلوت،
یا فاصله میان دم و بازدم توجه کنید.
وقتی که به آن فاصلهها توجه کنید،
هشیاری از چیزی به فقط هشیاری تبدیل میشود.
بُعد بیصورت آگاهی خالص از درون شما برمیخیزد
و همهویتی با صورت (ظاهری) را جایگزین میسازد.
درست همانطور که خورشید در یک آسمانِ پوشیده از ابرقابل دیدن نیست به همان صورت خویشِ فرد نیز، در آسمان ذهنی که توسط ابرهایِ متراکمِ افکار تیره گشته قابل رؤیت نیست. در شکاف بین دو فکر سعی کن هشیار باشی،به درونِ شکاف توجه کن، به فاصله ای که میانِ دو فکر است، این ماهیتِ توست.
هرچه فاصله میانِ دو فکر بیشتر شود،تو بی ذهنی را بیشتر درک خواهی کرد و به حقیقت خود بیشتر دسترسی خواهی داشت. فضای بین افکار شما راهروی جهانی حقیقت است.
وقفه میان افکار
همه چیزها دستخوش دگرگونی پیوسته اند
هنگامی که چیزی یا کسی را برای نخستین بار می بینی
پیش از آنکه ذهن تو آن چیز یا کس را تفسیر یا تعبیر کند؛
و یا نامی بر آن بگذارد،میان فکر پیشین تو و فکری که خواهد آمد
وقفه ای می افتد. در این لحظه،در این وقفه، توجه ی هشیارانه پدیدار می شود.
فضای درون یا ساحت باطن توست. بسیاری از آدم ها متوجه ی این وقفه نمی شوند زیرا مدت و طول این وقفه بسیار کوتاه است:شاید کمتر از یک ثانیه
آنچه روی می دهد این است:منظره ای جدید مشاهده می شود و صدایی تازه به گوش می رسد و در نخستین لحظه ی وقوع این ادراک،وقفه ای یا مکثی در جریان عادی فکر ایجاد می شود.
گاهی منظره ای یا صدایی باعث می شود که خشک تان بزند، در این حالت وقفه ای که ایجاد می شود طولانی تر است.هنگامی که وقفه ای میان فکرها ایجاد می شود، در واقع هشیاری ست که خود را از فکرها جدا می کند.
ماهیت افکار چیست؟
افکار حقیقت نیستند و نهایتاً حتی مال شما هم نیستند. آنها فقط صداها، اصوات، پیشنهادات و عقاید ذهن هستند که در همهی اوقات مانند دستهای از پرندگان آوازخوان میآیند و میروند.
هر پرندهای نغمهی متفاوتی، عقیده و پیشنهاد متفاوتی را از منظر متفاوتی میخواند. تو آن پرندگان نیستی. تو فضای وسیع و بازی هستی که پرندگان میتوانند در آن آواز بخوانند، آگاهیای هستی که پرندگان را در برمیگیرد، سکوتی هستی در زیر و در میان.
تلاش نکن پرندگان را متوقف کنی. و تلاش نکن آنها را نابود کنی، بلکه به آنها اجازه بده بخوانند و پرواز کنند، زیرا این [مشاهده و عدم هویتپذیری]، قدرت و رهایی توست.
پرندهی «من شکست خوردهام» میتواند بخواند. پرنده من «اتلاف فضا هستم» میتواند بخواند. پرندهی «من شگفتانگیزترین پرندهام» میتواند بخواند و همهی دوستان آنها در این میانه میتوانند بخوانند…
و تو لانهی غولآسای «هوشیاری و آگاهی» هستی، یک پناهگاه پرندگان، که هرگز با همسرایی «عقاید» تعریف نمیشوی و در جنگ با آن نیستی؛ «من هستمِ» عظیم و تعریف ناپذیر.
فضای یکتایی و بدون فکر
همین الان نگاه بدون انتخاب را با نگاه کردن به دنیای اطرافمان امتحان کنیم فرقی نمی کند چه چیز و یا چه کسی باشد همکار ، همسر ، فرزند ، گل ، گیاه ،آسمان ، حیوان ، بچه ، دوست ، میز ، صندلی ،تلویزیون ، نگاه به خود و غیره . اجازه دهیم ارتباط ما با آن بدون انباشته های ذهنی باشد ، اجازه ندهیم ذهنمان آن را با یک اسمی یا لقبی یا عنوانی و یا صفتی برای ما معرفی و یا آن را برای ما توصیف کند . خواهیم دید در این نوع نگاه فضایی وجود دارد که دارای انرژی و آرامش خاصی می باشد ، انگار فاصله ای بین ما و مورد مشاهده وجود ندارد ، او ما هست و ما او هستیم . فاصله میان دو فکر کلیدی است که ما را به خود حقیقی مان وصل می کند.
البته چون این فضا برای ذهن آشنا نیست حتی با وجود اینکه برای ذهن هم لذت بخش می باشد فورا سعی می کند با نام نهادن به این نگاه و یا مراجعه به افکار دیگر ما را از آن فضا خارج کند لذا ما باید با تمرینهای بیشتر ذهن را به این فضا هشیار کنیم تا خلاف این اتفاق رخ دهد یعنی وقتی ذهن در فضای هویتی قرار می گیرد، فورا از آن فضا خارج شده و به فضای یکتایی و بدون فکر برود.
لحظه حال
لحظه کوچکترین واحد زمان است، و اگر بتوانیم اهمیّت لحظه را بفهمیم،خواهیم دید که در زهدان و بطنِ هر لحظه، جاودانگی و رازِ زندگی و مرگ و خوشی و اندوه قرار گرفته است. در لحظه (کوچکترین واحد زمان) نه فکر وجود دارد، نه ترس و نه مرگ،هیچ لذت و درد و تجربه ای در لحظه وجود ندارد. ذهن خموش است و ساکت، رها از همه ی فکرهاست،هستی و فکر در یک کلّیت ادغام میشوند.ذهن و زندگی،تمامیّت و کلّیتی هستند که هیچ شکاف و فضایی در آن وجود ندارد. بنابراین زمان هم وجود ندارد.در یک لحظه هم زمان و هم نفیِ زمان را میبینیم.لحظه ابدیّت است و ورای ابدیّت،کسی که لحظه را فهمیده همه چیز را فهمیده.
بودا می گوید:
در زندگی خود به هرچه اتفاق می افتد توجه کنید.
توجه کنید وقتی که فکر در شما ظاهر می شود و باز هم توجه کنید
وقتی که فکر در شما ناپدید می شود، در هر دو حالت توجه کنید
با این تمرین بعد از مدتی به جایی می رسید که می توانید
تجلی و محو شدن خواسته های خود را به وضوح مشاهده کنید.
ببینید که شما و وجودتان چیزی غیر از این خواسته های گذرا هستید.
خواسته ها مثل سایه ای می آیند و می روند
و شما همانطور در جای خود باقی هستید.
به این بازی افکار و خواسته ها در درون خود توجه کنید.
اجازه دهید تا فضای خالی بین آمدن و رفتن خواسته ها را تجربه کنید.
این فضا، خلاء بسیار زیبایی است و کسی که
در خلاء ایستاده است شما هستید.
تانترا
شما دائماً در حال از دست دادن و گم کردن زندگی هستید.علتش آن است که ذهنتان را عامل و وسیلهٔ ارتباط با هستی قرار دادهاید،حال آنکه ذهن عاملی است که شما را از هستی جدا میکند
به جای آنکه شما را در مسیر درست قرار دهد،از آن منحرف تان میکند.تفکر نوعی حصار است.مانند دیوار چین است.شما در میان افکارتان کورمال کورمال حرکت میکنید و از درک و لمس حقیقت عاجز میمانید.حال آنکه حقیقت از شما دور نیست.
خدا درکنار شماست،تنها فاصلهاش با شما به اندازهٔ یک نیایش است،اما وقتی که به تفکر تخیل،تجزیه و تحلیل،تعبیر و تفسیر و فلسفه بافی میپردازید، از خداوند هرچه بیشتر و بیشتر فاصله میگیرید و از حقیقت دورتر می شوید
با این کارها مه غلیظ و سنگینی به وجود میآورید که امکان بینایی را از شما میگیرد.این بحث یکی از پایههای اساسی تانترا است.تانترا معتقد است،ذهنی که دائما درگیر افکار باشد،خودش را گم میکند و حقیقت را از کف میدهد
برای ایجاد رابطه با حقیقت تقکر مناسب نیست.در واقع زبان حقیقت عدم تفکر است.در ارتباط با حقیقت کلمات بیمعنا میشوند و سکوت معنا میگیرد. سکوت،آبستن و بارور است،کلمات،مرده و بیمعنایند.انسان باید بتواند زبان سکوت را بیاموزد.
وضعیتهای کمک کننده به بودن در سكوت درونی و لحظهی حال:
۱. شاهد افکار و احساسات خود بودن
۲. مقاومت درونی نکردن
۳. زندگی کردن و حاضر بودن در زمان حال
۴. بخشایش
۵. معطوف کردن توجه بر بدن و انرژی درونی
۶. مشاهده و آگاهی بر تنفس
۷. گوش کردن به دیگران با تمام وجود
۸. توجه به سکوت بیرون
۹. حفظ مراقبه در زندگی روزمره (انجام آگاهانهی تمامی رفتارها)
۱۰. توجه به فضای خالی
۱۱. احساس یگانگی کردن بین مشاهده کننده و مشاهده شونده
۱۲.شکرگزاری
۱۳. ارتباط بیشتر با طبیعت
۱۴. بازی کردن با حیوانات
همهویت شدن با افکار
شما در واقع احساسات خود را حس نمیکنید بلکه به قدری در آنها غرق میشوید که خود آنها میشوید. این امر همهویت شدن نامیده میشود. بنابراین هنگامی که آگاهی را وارد میکنید مکانی وجود دارد که شما میتوانید احساسات خود را به درستی و به طور راستین حس کنید و همین که این کار را انجام دهید داستان از میان برداشته خواهد شد، چون آگاهی جایگزین تفکر میشود. آنگاه یک جابهجایی و انتقال وجود دارد شما از هویت گرفتن با داستانی که در سرتان است یا همان روند افکار به حضور آگاه جابهجا میشوید. اکنون میتوانید آنها را به طور مستقیم نگاه کنید و احساس نمایید.
اوشو معلم معنوی میگوید:
هر روز در بیست و چهار ساعت شبانه روز به فکر کردن مشغولیم. این حالت بسیار ناسالم است. ذهن انواع و اقسام آرزوها و رویاها را تولید می کند و ما پشت ابرهای این آرزوها و افکار محصور می مانیم. هیچ مانع دیگری بین ما و حقیقت وجود ندارد مگر این زنجیر به هم پیوسته افکار. باید از این زنجیرها رها شد و می توان از آن رها شد، زیرا این حالت طبیعی نیست. کاملا ناسالم و غیر طبیعی است. به ما آموخته اند که اینگونه باشیم. دانشکده ها، مدرسه ها و دانشگاهها به ما می آموزند چگونه فکر کنیم.
به ما می آموزند چگونه ذهن را فعال کنیم، اما هیچکس به ما نمی آموزد چگونه ذهن را از کار بیندازیم. . در زمان نیاز، ذهن به دردخور است از آن استفاده کن. اما در زمانی که به آن نیاز نداری، آنرا از کار بینداز و در سکوتی ژرف فرو برو، زیرا تنها در آن فضای سکوت است که خداگونگی زندگی را درک خواهی کرد و تنها در آن سکوت است که از شکوه عظیم هستی آگاه می شوی. زندگی ناگهان چنان پُر معنا و مفهوم می شود که نمی توانی تصورش را بکنی. هر لحظه اش چنان گرانقدر می شود که نمی توانی از عهده شکرش برآیی.
شکاف ابدیت
فرقی نمیکند کجا باشید، چه چیزی در زندگیِ شما اتفاق میافتد، با چه کسی در این زمان زندگی میکنید، چه اتفاقی در این دنیا میافتد…
وقتی به همه چیز اجازه دهید تا همانند شما همانگونه و به همان شکلی که هستند باشند، در “شکاف ابدیت” زندگی میکنید. مانند یک اتم در حال انفجار که شما آن مرکز اتم هستید که اتفاقی نمیافتد…
شما همیشه در آن مرکز زندگی میکنید، در همان ثانیه، که در آن زمان و مکان وجود ندارد، فقط آن ثانیه که لحظه وجود دارد…
باید این مسئله را برای خودتان پیدا کنید. شما این را با ماندگاری انجام دهید. زمانی که سروصدا و پچ پچ در سر شما متوقف میشود ، فاصله میان دو فکر را حس خواهید کرد و این شما را به فراتر از سکوت میبرد.
اکهارت تول معلم معنوی میگوید:
حتی طی گفتگو با کسی، نسبت به شکاف
و فاصلهی میانِ کلماتت آگاه باش؛
همان سکوتهای مختصری که میان جملهها
برقرار میشود. بدینسان، بُعد سکوت
و سکونِ درونِ تو خود را آشکار میکند؛
آرامشی که هیچ چیز آن را برنمیآشوبد.
آگاه بودن از تنفس
فضای درون” ، با نفوذ در شکاف میان افکار عیان می گردد، در واقع بدون این شکاف یا فاصله ها ، فرآیند تفکر تکراری و خالی از الهام خواهد بود. آگاه بودن از تنفس ، موجب می شود که توجه از افکار بیرون بیاید و “فضا” بیافریند . این امر یکی از شیوه های ایجاد آگاهی ست. آگاه بودن از تنفس ، شما را به درون لحظه حال می راند که کلید همه ی دگرگونی های درونی ست به مکث مابین نفس ها ، به ویژه سکونی که در پایان بازدم و پیش از شروع دم بعدی وجود دارد ، توجه کنید. هرگاه از تنفس خود ؛ آگاه شوید : کاملا حضور دارید و ذهن شما متوقف شده . در این حالت شما به فراتر از افکار رفته و این همان آستانه ی پیدایش آگاهی از فضای درون است.
تنفس به درستی موضوعی بسیار عالی برای مراقبه بشمار می آید، زیرا دیدنی نیست و هیچ شکل و قالبی ندارد و از ظریف ترین و ناچیزترین پدیده ها است، کمترین چیزی که بنا به گفته ی نیچه ، بهترین شادی را ایجاد می کند . حتی یک تنفس آگاهانه برای ایجاد فضا ،پیش از آنکه با توالی فکری پس از فکر دیگر گسیخته شود،کافی ست. بنابراین تنفس به شما کمک می کند که فاصله میان دو فکر را درک و حس کنید.
متفکر و فکرکننده
لحظهای که ببینید که هیچ متفکری جدای از فکر وجود ندارد ,
که فقط فکر آنجا است , آنگاه همه انتخاب از میان برداشته میشود ,
اینطور نیست؟ بعبارتی دیگر , اگر فقط فکر وجود دارد ,
و نه ترجمه فکر , آنگاه هیچ عینیتی وجود ندارد که بگوید
من این فکر را انتخاب خواهم کرد و دیگری را رد میکنم ,
هیچ مترجمی وجود ندارد , هیچ تفسیر کنندهای , هیچ قضاوتی
و …. وجود ندارد. آنگاه هیچ تنشی میان متفکر و فکر وجود ندارد
و بنابراین ذهن دیگر پچپچ نمیکند و دیگر در حواس پرتی کلام گرفتار نمیشود. آنگاه هر لحظهای از فکر به لحظهای مهم تبدیل میشود.
و اگر انسان هنوز هم عمیقتر برود , او خواهد یافت که ذهن بسیار ساکت میشود.
فاصله میان ادراک
ذهن نه می تواند زیبایی را خلق کند
و نه می تواند آن را تشخیص دهد
فقط لحظاتی که بطور کامل هشیار هستید
می توانید زیبایی را درک کنید
هرچه فاصله میان دو فکر
و آمدن افکار بیشتر شود
عمق هشیاری شما بیشتر خواهد بود.
هوشیاری پس زمینه
هوشیار بودن، نسبت به آنچه فکر می کنید
به میزان بالایی، عواطفی را که احساس می کنید می آفریند
ارتباطِ میان فکر و احساسِ خود را ببینید
به جای اینکه فکر و احساس خود باشید
هوشیاری پس زمینه آن افکار و احساسات شوید.
سخن پایانی:
وقتی که به فکر گوش میدهی,نه تنها نسبت به فکر خود هشیار میشوی،بلکه نسبت به خودت هم،به عنوان شاهد فکر خود آگاه میشوی. بُعد تازه ی آگاهی وارد زندگی تو میشود.آنگاه که به فکر خود گوش میدهی,حضور آگاه خود را احساس میکنی.خویشتن ژرف تو, که آنسو یا زیر لایه ی فکر پنهان است.بدین سان:فکر سلطه خود را بر تو از دست میدهد و به سرعت رنگ میبازد. زیرا تو دیگر ذهن را،با توهم یگانگی با آن تغذیه نمیکنی.
این آغاز پایان یافتن فکر ناخواسته یا اجباریست.در ابتدا این شکاف کوتاه است.شاید چند ثانیه.اما به تدریج طولانی تر خواهد شد.هنگامی که این شکاف ها به وجود می آیند.در درون تو احساسی از سکوت و آرامش بوجود می آید. کم کم فاصله میان دو فکر طولانی تر می شود. این احساس آغاز حالت طبیعی,احساس یگانگی تو با هستی ست.این احساس،همان چیزیست که ذهن آن را مخفی می کرد.با تمرین، احساس سکون و آرامش تو ژرف تر خواهد شد.در واقع ژرفای این احساس تو پایانی ندارد.