من کیستم و این من از کجا آمده؟ و به کجا می رود؟ منبع من کجاست؟
- 13 شهریور 1402
- admin98
- 3 نظر

من کسیتم؟ از کجا آمده ام؟
منبع من کجاست؟
افکار من از کجا می آیند؟
منبع افکار من کجاست؟
منبع دنیای من کجاست؟
همه اینها از کجا آمده اند؟
هر باری که از کلمه من استفاده می کنی، داری در مورد این بدنت و افکارت و این دنیا و تمام چیزهای داخل آن صحبت می کنی. هر باری که کلمه من را می گویی، بدان که من یک فکر است، یک وجود نیست، هیچ واقعیتی ندارد. آن یک فکر است. وقتی می گویی،امروز حس بدی دارم،امروز افسرده ام، واقعا چه می گویی؟ آیا می گویی که تو خودت روز بدی داشتی و خودت افسرده ای ؟ نه، بلکه می گویی که من روز بدی داشته، من افسرده است.
دیدي داری چه کار می کنی؟ داری خودت را از من جدا می کنی. تو آن منی که تمام این احساسات، تضادها، و کشمکش ها را دارد، نیستی؛ این من تو نیستی!
وقتی قادر شدی، این را ببینی، بیدار شده ای. فقط باید همین را ببینی. از حالا به بعد هر باری که از کلمه من استفاده کردی، توقف کن و در موردش فکر کن. این من کیست؟
« من شادم، من مریضم، من این طوری و آن طوری هستم » ؟
این من است که این ها را دارد،نه تو.
پس تو باید من را تا عقب، و تا به مرکزی که از آن می آید دنبال کنی.
من کیستم؟
من چیزی جدا از بدن و ذهن هستم.
و من از اندوه، وابستگی، ترس و کینه رها هستم.
من تغییرناپذیرم، بی فرمم و سرچشمهی همهچیزم.
همچنین من جاودانم، از هر حالتی تهیام، زنگار ناپذیرم.
من نابود ناشدنی ام، نامحدود و رها از جهلم. من بسیطم، نا وابسته و نا دوگانهام،
بیکرانم هیچ مشخصهای ندارم و خالصم.
و من فراسوی تمام مفاهیم و باورها و افکارم.
من دانشم، دانسته شده و دانندهام. من یگانگیام، آگاهی نابِ خویشم.
و من سرشار از برکت متعالم، من آن خویش متعالم، من به تنهایی آن حقیقت متعالم.
بهراستیکه من آن برهمن متعالم. من هستم آنکه هستم.
پرسش کلیدی این است: من کیستم؟
و تنها راه دریافت پاسخ آن است که: سکوت پیشه کنی، هوشیار باشی و آگاه، افكارت را بنگری و بگذاری که بگذرند. روزی، درخواهی یافت که سکوت حاکم گشته و حتی نجوایی از فكر به گوش نمی رسد. همه چیز ساکن شده، گویی زمان از حرکت باز ایستاده است و ناگهان از خوابی چندین ساله برمیخیزی، از چنگال کابوس رهایی یافته ای. سفر ما آنجا آغاز میشود که تصمیم میگیریم با خودمان روراست باشیم.مهم نیست چه مدت عمر کرده ایم،زندگی حقیقی آن هنگام است که با آنچه که واقعا هستیم، روبرو میشویم. زمانی که آگاهی ناب را بیازمایید،هیچ چیز نمی بینید، همه چیز میشوید. هر حقیقتی که بیاموزید، از آن شما خواهد بود. گویی پیشتر از این، هرگز به نوشتار نیامده است.
من کیستم، بدانید که چه نیستید
سالک کسی است که در جستجوی خود است.
از همه سوالات به جز یک مورد بپرهیزید:
“من کیستم؟”
به هر حال ، تنها حقیقتی که از آن مطمئن هستید ، همین است.
“من هستم” قطعی است. “من این هستم” نیست.
تفحص کنید تا بفهمید در واقعیت چه هستید. برای اینکه بدانید چه هستید ، ابتدا باید تحقیق کنید و بدانید که چه نیستید.
از حضرت شمس تبریزی پرسیده شد، شرط دوستی با تو چیست ؟
فرمود:
هر آنکه بر آستان ما شود، پُرسمش تو کیستی ؟
اگر گوید من فلانی هستم به حال خود رهایش کنم
و اگر گوید من نمی دانم کیستم ، راهنمایش باشم
اگر گوید من خود نیستم ،کلامش را می شنوم
و او را به کردارش می نگرم و چون او را هیچ یافتم، تنهایش گذارم .
زیرا که هیچ را ، نه یار باشد و نه نیاز.
مولانا می گوید:
سال ها پرسیدم از خود کیستم
آتشم ، شوقم ، شرارم ، چیستم
دیدمش امروز و دانستم کنون
او به جز من ،من به جز او نیستم
تکرار سؤالِ من کیستم؟
اگر ما تشنه باشیم و آب هم در عمق زمین باشد،ناچاریم برای رسیدن به آب و رفع تشنگی، چاهی عمیق حفر کنیم.
به همین ترتیب اگر بخواهیم پاسخ سؤال من کیستم را بدانیم،باید به عمق وجودمان رجوع کنیم و موانع زیادی را که بین ما و پاسخ سؤالمان قرار دارد، از میان برداریم.
بنابراین تکرار سؤالِ من کیستم؟ با هدایت ما به عمق وجودمان، مانند تیشهای که زمین را حفر مینماید، عمل میکند. هر چقدر با سرعت و قدرت بیشتری این پرسش را تکرار کنیم، به عمق بیشتری وارد میشویم.
ولی ما با قدرت و سرعت کافی سؤالمان را مطرح نمیکنیم. بنابراین باید با قدرت کافی سوال مان را مطرح کنیم.
خویش حقیقی
عشق، آگاهی، هیچ، یا همان “او” هیچ کجا جز درونِ شما و در بطنِ شما و خویشِ حقیقیِ شما نیست. او فراتر از مکان و زمانی که وجود خودشان را از او بهره میگیرند است. ؛ ذهن نمی تواند برود تا او را لمس کند، یا به او برسد، و اگر سعی کند تا او را پیدا کند او را نخواهد یافت. این تلاشها، تکاپوهایی هستند که آن سکوت را پنهان میکنند. او فقط وقتی که ذهن حرکت نکند، از خود پیدا میشود.
همه تکاپوهای ذهن را فقط برای لحظهای بسنجید، همه آرزوها و همه فکرها را فقط برای ثانیهای متوقف کنید، و شما برای همیشه فراتر از گردونه ی تولد و مرگ هستید. این چرخهی تولد و مرگ {Samsara}، این خودش تصورِ شما است. این تولدِ انسانی، برکتی بزرگ است، او را هدر ندهید! هرگاه که در سختی هستید بپرسید: ” آیا رؤیا می بینم؟” این “من کیستم؟” است و او شما را بیدار خواهد کرد. و شما را گرفتار عشق خود، یعنی خویشِ خودتان میسازد. آنگاه همه “دیگران” را خواهید شناخت ، و این شمع را هر کجا که میروید خواهید بُرد!
رابرت آدامز معلم معنوی میگوید:
بیشتر وقتت را صرف چه کاری میکنی؟ تو تبدیل به آنچه انجام میدهی میشوی. اگر وقتت را به تفحص «من کیستم» و این «من» از کجا آمده؟ میگذرانی در نهایت روزی بیدار میشوی. اگر وقتت را صرف این دنیا میکنی، اینکه به شرایط واکنش نشان دهی، ذهنی پُر از نگرانیها و موهومات و تعصبات و مزخرفات داشته باشی، همینطور تا زمانی که پیر بشوی، ادامه پیدا میکند تا این بدنت را رها کنی و تحت توهم کارما و تناسخ قرار خواهید گرفت. تا زمانی که این باور که من بدن هستم را رها نکنی به نظر میرسد که بدنهای مختلف را یکی پس از دیگری امتحان خواهی کرد. هماکنون آزاد شو. مقاومت نکن.
نکته مهم:
فهم این نكته كه من
صدای درون سرم نيستم
بزرگترين رهايى ست
پس من کیستم؟
کسی که آنرا میبیند.
چه آزادی وجد انگیزی خواهد بود آنگاه که دریابی
صدایی که در سر من است من نیستم.
پس من کیستم؟
تو کسی هستی که این صدا را می شنود
تو همان آگاهی فراتر از محتوای ذهن و فکرِ خویش هستی
همان فضایی که همه ی این فکرها و عواطف و احساسات در آن رخ می دهند.
این ادراک را مشاهده کن
افکارت را مشاهده کن،
تنفست را مشاهده کن،
تلاش نکن تا آنها را تغیر دهی
فقط آنها را مشاهده کن
حال از خودت این سوال را بپرس:
چه کسی مشغول مشاهده کردن است؟
چه کسی تمام این چیزها را مشاهده میکند؟
من مشاهده میکنم.
و من همیشه آن مشاهده کننده بوده ام.
«من کیستم؟»
این «من» که مشاهده کننده است کیست؟
این «من» از کجا آمده؟
عصاره خرد
نگاه کنید و نمی توانید آن را بیابید .
گوش کنید و نمی توانید آن را بشنوید .
سعی کنید و نمی توانید به آن دست یابید.
بالا؛ آن واضح نیست.
پایین؛آن تاریک نیست.
یکپارچه،بی نام،
به ماوای هیچ باز می گردد؛
جایی که همه ی شکل ها را در برمی گیرد،
شکلِ بی شکل
ظریف، ماورای درک.
به آن نزدیک شوید و آغازی ندارد.
آن را دنبال کنید و پایانی ندارد.
نمیتوانید آن را بشناسید ،
ولی با سادگی در زندگی ، می توانید آن شوید .
بدانید از کجا آمده اید ؛
این عصاره ی خرد است.
رامانا ماهارشی مهم معنوی می گوید:
ذهن شامل افکار است. فکر «من» اولین فکری است که در ذهن برمیخیزد. زمانی که تفحص «من کیستم؟» مصرانه پیگیری شود، سایر افکار نابود شده و در نهایت خود این فکرِ «من» از بین میرود و فقط آن خویش متعالی واحد (چیزی که دویی در آن راه ندارد) را باقی میگذارد. در نتیجه این یکی انگاریِ اشتباه با پدیدههای غیر خویش مانند بدن و ذهن خاتمه مییابد و این روشن شدگی است.
غزل مشهور منسوب به مولانا
از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود
به کجا میروم آخر ننمایی وطنم
کیست آن گوش که او می شنود آوازم
یا کدام است سخن می کند اندر دهنم
کیست در دیده که از دیده برون می نگرد
یا چه جان است نگویی که منش پیرهنم
تا به تحقیق مرا منزل و ره ننمایی
یک دم آرام نگیرم نفسی دم نزنم
من به خود نامدم اینجا که به خود باز روم
آنکه آورد مرا باز برد در وطنم
کارل ساگان دانشمند اخترشناس می گوید:
همه ی ما از گرد و غبار ستاره ها
و رویاها ساخته شده ایم. ما راهی هستیم
که کائنات خود را بشناسد، بخشی از وجود ما
که اینجاست می داند که ما از کجا آمده ایم.
ما آرزو داریم که برگردیم. ما می توانیم،
زیرا کیهان هم درون ماست.
ما از مواد ستاره ای ساخته شده ایم.
راه خود به خود (خویشتن)، را گم نکنی
خود شناسی همان خداشناسی است،
اگر خود را شناختی خدا را نیز خواهی شناخت،
پس در پی خویش باش و با من کیستم آغاز کن
که سرآغاز و سرانجام در خود توست…
بیرون ز تو نیست، هرچه در عالم هست !
در خود بطلب هر آنچه خواهی تویی !
مولانا
هان تا که سررشته ی خود گم نکنی !
خود را، ز برای نیک و بد، گم نکنی !
رهرو توئی و، راه توئی ، منزل، تو !
هشدار که”راه خود به خود” گم نکنی !
شهاب الدین سهروردی
خویش خود را بشناس
خدمت کن , عشق بورز , ببخش , مدیتیشن کن. تمرین معنوی بطور خلاصه این است. خوب باش , خوبی کن، متواضع باش ، شریف باش ، این عالی ترین تمرین معنوی است. جستجو کن “من کیستم؟” و خویش خود را بشناس . شناسنده را پیدا کن , بیننده را پیدا کن، این تمرین معنوی در جوهر است.
اگر بدانم کیستم، در خواهم یافت که:
من ذهن نیستم،بلکه ذهن در من است
و من بدن نیستم،بلکه بدن در من است.
من ذهن و بدن را از راه کنش و واکنش
با خود ایجاد می کنم.
من کیستم ؟تفحص خویش ….رابرت آدامز در کتاب آگاهی و مایا چه زیبا میگوید …
عالی بود خیلییییییی
سپاس از نگاه شما