شروع کنید

پیری از دیدگاه ابدیت

پیری از دیدگاه ابدیت

پیری از دیدگاه ابدیت، خودشناسی و طبیعت

 

پیری از دیدگاه ابدیت، متفاوت از آن چیزی است که ذهن انسان می اندیشد، به جز انسان، هیچ تنابنده ای از پیری رنج نمی برد، در حقیقت، عالم هستی اصلا پیری نمی شناسد. رسیدگی و پختگی می شناسد؛ از بلوغ و کمال می داند. می داند که زمانی وقت رقص و پایکوبی و تا حد امکان با تمام وجود زیستن است و زمانی وقت استراحت. برگهای پیر و خشکیده درخت وقتی می افتند با همان خاکی که از آن سر بر آورده بودند، ادغام می شوند. هیچ غم و اندوه و گریه و زاری در کار نیست، بلکه آرامشی عظیم در سقوط به درون بستر ابدیت است.

 

حضور ناب خویش را احساس کن

 

بدون آن که بخواهی این حضور را

با واژه ها توصیف کنی.

دست هیچ چیز،به این حضور ناب نمی رسد.

پیری نمی تواند آن را پیر کند.

بیماری نمی تواند آن را بیمار کند.

و مرگ نمی تواند آن را بکشد.

این حضور،گستره ی حضور همه صورت هاست،

همه چیز و همه کس

حضور ناب خویش را احساس کن

 

حمل گذشته

 

اگر گذشته تان را با خود حمل کنید، پیر می مانید و هر روز هم پیرتر می شوید، زیرا گذشته مرتباً بزرگ تر و سنگین تر میشود. اگر گذشته را کلا دور بیندازید و از نو شروع کنید، مجددا جوان خواهید بود. و تنها آگاهی، جوان است که می‌تواند با خدا ارتباط برقرار کند چرا که بین شما چیزی حائل نیست. اما اگر گذشته را با خودتان حمل کنید گذشته هم چون مانعی نظیر دیوار چین عمل خواهد کرد. قطور و زمخت که هر لحظه قطورتر میشود.

 

اعتماد به زندگی

 

روزی که به دنیا آمدی و یک نوزاد شدی.

 نپرسیدی که چگونه نفس بکشم؟

چگونه راه بروم؟

یا چگونه حرف بزنم؟

هر چیزی یکی بعد از دیگری آمد.

پس چرا نمیتوانی به زندگی اعتماد کنی؟

روزی جوانی از راه رسید و تو یک انسان جوان شدی،

و عشق شروع به برخاستن در تو کرد.

و روزی تو پیر خواهی شد،

زندگی شروع به ناپدید شدن میکند؛

روزی مرگ خواهد آمد

و این چرخه کامل میشود.

پس چرا تو همیشه سعی در دخالت کردن داری…؟

اعتماد به زندگی

 

 

پاراماهانسا یوگاناندا معلم معنوی می گوید:

ذهن عاملِ اصلیِ حاکم بر بدن است.

هیچ‌وقت نباید افکاری برآمده از محدودیت‌های انسانی

 را به ذهن القا کرد؛ افکاری مانند بیماری، پیری، و مرگ را.

بلکه باید همیشه به ذهن این حقیقت را گفت:

((من آن نامتناهی هستم که این بدن شده است.

این بدن، بروز و تجلی روح هستی،

روحی همیشه جوان است.))

 

نکته:

 

تفاوت بزرگی بین بلوغ و پیری وجود دارد.

مردم خیال میکنند، پیر شدن یعنی بالغ شدن،

اما پیری به جسم تعلق دارد .همه پیر می شوند،

اما لزوما همه بالغ نمی شوند.

بلوغ رشدی درونی است.

بلوغ نیاز به شناختی ژرف از خویشتن  دارد.

 

ورای دوگانگی ها

 

در ثروت، ترس از فقر وجود دارد.

در شناخت معنوی، ترس از غفلت معنوی

و در زیبایی، ترس از پیری

در شهرت، ترس از بدنامی

در موفقیت، ترس از شکست

و در جسم، ترس از مرگ

در پیروزی، ترس از شکست

همه چیز در این دنیا مملو از ترس است.

آن کسی بی‌هراس است که از همه چیز صرف نظر کرده است. و به ورای دوگانگی رفته است.

 

اوشو معلم معنوی میگوید:

 

تو بدن نیستی، فقط در بدن زندگی می‌کنی..

بدن پیر و فرسوده شَوَد و بمیرد

اما تو نه پیر شوی و نه بمیری..

تو آن هسته ای هستی  که خود نمیدانی

وقتی که نَفْس حاکم است.

شهوت حضور دارد.

با نابودی نَفْس شفقت

از راه میرسد.

نفس با آشوب و خشونت همراه است

و در رهایی از نفس عشق می شکفد.

 

عشق و آزادی

 

اگر آزادی باشد عشق نیز، با پیر شدن شما بزرگ تر خواهد شد،زوج های که آزادی برای یکدیگر میخواهند. هر لحظه عاشق تر هستند،با گذشت زمان آنها نسبت به هم تکراری نمی شوند، بلکه عمیق تر میشوند،به قدری با عنصر عشق عمیق میشوند که انگار یکی شده اند. اما اگر به خاطر ترس از دست دادن یا اینکه کنترل کنندگی داشته باشند، هرچقدر که جلو میروند متنفر تر خواهند بود،هر لحظه تنهاتر شده و هر لحظه رنجیده تر،

عشق با آزادی هر لحظه زیباتر و روشن تر و عمیق تر می شود و با کنترل و ترس از بین می رود.

عشق و آزادی

 

زندگی نه آغاز دارد و نه پایان

 

آن لحظه که کودکی متولد میشود، فکر میکنید .آغاز زندگی اوست

آن لحظه که پیر مردی میمیرد، فکر میکنید پایان زندگی اوست.

چنین نیست. زندگی بسیار بزرگ تر از تولد و مرگ است.

تولد و مرگ دو انتهای زندگی نیستند.

تولد های بسیار، و مرگ های بسیار درون زندگی روی میدهند.

زندگی نه آغاز دارد و نه پایان

 

زندگی یک فرصت است

 

فرصت برای شناختن خودت،همیشه جاری بمان! هرگز مگذار راکد شوی، پویا بمان. جوان بمان. جسم تو ناگزیر روزی پیر می شود، اما روح تو ناگزیر از پیر شدن نیست،روح فقط زمانی پیر می شود که ما بگذاریم پیر شود. مرگ پایان نیست; آغاز است . دروازه ی جدیدی است که به روی تو گشوده می شود. و بُعد های بالاتر و آگاهی بیشتر را به تو نشان می دهد.

 

سخن پایانی:

 

ایگو (نَفْس)، ناشکیبا ست

 چون محدودیت زمانی دارد …

روح، شکیبا و صبور است

چون میداند ازلی و ابدی است.

یک چهره زیبا ، پیر خواهد شد

یک بدن بی عیب و نقص ، تغییر خواهد کرد

اما یک روح زیبا ، همیشه یک روح زیباست.

روح و ایگو

 

 

 

 

 

 

admin98 وب‌سایت
3 2 رای ها
رأی دهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
View all comments
0
افکار شما را دوست دارم، لطفا نظر دهیدx