ریشه بی قراری های ما چیست و از کجا می آید؟و علت آن چیست؟
- 11 مهر 1399
- admin98
- یک نظر
ریشه بی قراری های ما از ثبات طلبی مان است
مولانا بر این باور بود که:
جمله ی بی قراریت از طلبِ قرار تست
طالب بی قرار شو تا که قرار آیدت
ریشه بی قراری های ما به این علت است که در جستجوی ثبات هستیم
اما اگر طالب بیقرار باشیم و اذعان کنیم که همه چیز در معرض تغییر و تحول است آنگاه به آرامش دست خواهیم یافت.
آیا میدانید در جستجوی ثبات بودن یعنی چه؟
یعنی خواستن اینکه چیزی که لذتبخش است
بطور نامحدود ادامه یابد و خواستن اینکه آنچه که
لذتبخش نیست تا جایی که امکان دارد بهسرعت پایان یابد.
ما یک حس ثبات در روابطمان و در فعالیتهایمان میخواهیم،
که بدین معناست که در جستجوی یک زندگی مداوم
و مستمر در این حوض راکد هستیم؛
ما هیچگونه تغییرات واقعی نمیخواهیم،
بنابراین جامعهای ساختهایم که ثبات دارائی،
ثبات نام و ثبات شهرت را برای ما تضمین کند.
اما میبینید، زندگی هرگز اینگونه نیست؛
زندگی باثبات نیست.
اریک فروم، روانکاو آلمانی-آمریکایی در این باره می نویسد:
به جای آن که از لحظه ای که در آن هستیم لذت ببریم، سعی می کنیم با عکس گرفتن، آن لحظه و خاطره را تصاحب کنیم.
می خواهیم همه چیز را به بهترین حالت آن حفظ کنیم.
دوست داریم همیشه جوان بمانیم و سالم.
دوست داریم وسایلی که به ما مربوط است نو و سالم باقی بمانند.
در همه اینها ما دنبال “ثبات” و “قرار” هستیم و از این بابت، متحمل رنج، ناآرامی، اضطراب و ناامنی می شویم.
اگر جرأت داشته باشیم این قانون را بپذیریم که دنیا بی ثبات است و هیچ چیز پایدار نیست، به آرامش بزرگ و پایداری می رسیم.
باور کنیم که:
“همه چیز گذرا و فانی است، فقط اوست که می ماند” و چون مولانا این قانون را از شمس آموخته بود به یک شادی و آرامش عمیق رسیده بود.
ما برای آنکه “قرار” را حفظ کنیم، بیقرار می شویم.
یکی از نتایج ملاقات شمس با مولانا آن بود که فهمید تنها اصل ثابت جهان، بی ثباتی است. فقط بی ثباتی است که ثبات دارد و ما مدام در حال نقض این مهمترین قانون جهان هستیم، مدام می خواهیم قرار و ثبات را حفظ کنیم در حالی که اصل جهان بر بی ثباتی و تغییر است.
از همین لحظاتت لذت ببر و از آن به خوبی استفاده کن. هیچ چیزی تا چند ثانیه ی دیگر مشخص نیست.
در زندگی،در هستی،
یک دوگانگی اساسی وجود دارد.
هستی از طریق دوگانگی پایدار است.
ولی ذهن همواره میخواهد بخشی را برگزیند
و بخش دیگر را انکار کند.
و این گزینش و انکار سرآغاز شروع مشکلات است
زیرا یین و یانگ در کنار هم ثبات و تعادل را
ایجاد می کنند و نمی شود بخشی را برگزید
و بخش دیگر را دور انداخت
چون در این صورت تعادل از بین خواهد رفت.
تغییر فصل ها:
آدم در فصل پاییز غصهدار نمیشود چونکه برگها میافتند و میمیرند. آدم میگوید “آیا او زیبا نیست!”
بسیار خوب , ما هم به همان صورت هستیم. فصلها وجود دارند. همه ما زودتر یا دیرتر میافتیم. همه آن اینقدر زیبا است. و ساختارهای ذهنی ما , بدون پرس و جو , ما را باز میدارند که این را بدانیم. چقدر زیبا است که یک برگ بود , که زائیده شد , که افتاد, که راه را برای بعدی باز کرد , که غذای ریشهها شد. او زندگی است که همیشه صورت خودش را تغییر میدهد و همیشه خودش را کاملاً میدهد. همه ما سهم خودمان را انجام میدهیم. بیهیچ خطایی.بنابراین از بهار،تابستان،پاییز و زمستان زندگی ات لذت ببر ،اما بدان وابسته نباش و عبور کن.