حضور چیست و چه ارتباطی با لحظه ی حال دارد؟و چگونه بر ما اثر می گذارد؟

حضور،هشیاری و نیروی پنهان شده در لحظه ی حال است،تنها حضور می تواند شما را از من ذهنی رها کند .تنها حضور در لحظه حال می تواند گذشته را در شما بی اثر کند و حالت آگاهی تان را دگرگون سازد
حضور چیزی نیست که تو به آن فکر میکنی.نمی توانی حضور را با ذهن و فکر خود بفهمی.ذهن نمی تواند بودن و حضور را بفهمد.
فهم حضور،همان حضور داشتن است.تا در لحظه ی اکنون حاضر نباشی بودن و حضور را درک و تجربه نمیکنی.هنگامی که حضور پیدا کنید میتوانید به ذهن به همان شکلی که هست و بدون آن که درگیرش شوید،اجازه ی بودن بدهید.همین که ریشه ناآگاهی را در یکی دانستن خویش با ذهن بپذیرید،که البته احساسات را نیز در بر میگیرد،از درون این توهم بیرون میآیید.
بُعدی از آگاهی وجود دارد که بسیار ژرف تر از افکار تو است. بُـعدی که خودِ واقعی تو است و می توان آن را حضور، آگاهی یا شعور مطلق نامید.اگر این بُعد را در خود پیدا کنی ،خود را و جهان را از رنجی که بر خود و دیگران وارد میکنی رهایی می بخشی، رنجی که محصولِ آن منِ کوچکی است که توسط ذهن تو ساخته شده است و تو تنها او را می شناسی و خود را او می دانی و اوست که زندگی تو را اداره می کند. تنها راه ورود عشق، شادی، خلاقیت و صلح و آرامش پایدار درونی به زندگی، دست یافتن به بُـعدِ آگاهی است.
هنری هست که دیدن چیزهاست همانگونه که هستند بدون نامگذاری، بدون گرفتار شدن در شبکه الفاظ،بدون دخالت کردن فکر همراه با فهم.این هنر قضاوت نمی کند،این هنر تفسیر نمی کند،این هنر حضور و بودن خالص و اصیل است.جایی که با مرکز وجود و خدای درونت میبینی.

درک حقیقت
برای درک حقیقت هیچ جستجویی لازم نیست, فقط حضور داشته باش. اگر به مرحله حضور و بودن در لحظه برسی به حقیقت خواهی رسید.خداست که انسان را می جوید. فقط بدون انجام هیچ کار و بدون رفتن به هیچ جا و بدون رویا پردازی,در یک فضای ساکت بمان, آنوقت در آن فضای ساکت ناگهان وجودش را احساس میکنی.او همیشه در آنجا حضور داشته است,فقط تو در سکوت نبوده ای,به همین دلیل او را نمی دیدی و نمی توانستی صدای سکوتش را بشنوی.
بیاموز:
بیاموز باز ، پذیرا ، عاشق و خندان باشی ،بیاموز آواز شادی سر دهی تا حضور خدا حتمی شود .خودت را عذاب نده،فقط آواز شادی سر بده تا خدا در تو را بکوبد .او از تو خواهد پرسید :
آیا می توانم داخل شوم؟
چنان شاد باش که حتی خدا نیز مشتاق حضور در تو شود ، به جای اینکه در خدا را بکوبی ،او را شیفته خود کن.از پرندگان آواز خواندنشان را بیاموز .از درختان رقصیدن را و از رودخانه موسیقی شان را .دیده بگشا تا از شعر پر شور هستی حیران شوی.

حضور طبیعت
بنگر که یک گل چه اندازه حضور دارد، چه اندازه تسلیم زندگی است.نسبت به صداهای ظریف و بی شمار طبیعت هشیار شو، خش خشِ برگ ها در باد ،ریزش قطره های باران،وزوز حشره ها،نخستین چهچهه پرندگان در صبح، خود را به طور کامل در اختیار گوش سپردن قرار ده.فراتر از صداها چیزی بزرگ تر وجود دارد.تقدسی که نمی توان از طریق فکر آن را فهمید.
آیا هیچگاه به گیاهی که در منزل داری، به راستی نگریسته ای؟
آیا اجازه داده ای که آن موجود آشنا و در عین حال اسرارآمیزی که گیاه میخوانیمش رازهایش را به تو بیاموزد؟
آیا توجه کرده ای که از چه آرامش ژرفی برخوردار است؟
چگونه در احاطه میدانی از سکون قرار دارد؟
همین که متوجه سکون و آرامشی که گیاه منتشر می کند شوی،آن گیاه آموزگار تو می شود.آنچه را سنگ ها،گیاهان و حیوانات هنوز می دانند، فراموش کرده ایم.فراموش کرده ایم که چگونه باشیم، آرام باشیم، خودمان باشیم،
آنجا که زندگی هست باشیم ،اینجا و اکنون ،هرگاه توجهت را به هر چیز طبیعی،هر چیزی که بدون دخالت بشر به وجود آمده است معطوف کنی،از زندان تفکر ذهنی خارج می شوی و تا حدودی در حالتی از وصل با وجود که هنوز همه چیز به صورت طبیعی در آن زندگی می کند شرکت می جویی.
معطوف کردن توجه به سنگ،درخت یا حیوان به این مفهوم نیست که به آن فکر کنی،بلکه فقط آن را مشاهده کن و در هوشیاری ات نگه دار.
وقتی که تو (در زمان حال) حضور داری ,تقدسی در هر چیزی که دریافت میکنی,هست.هر چه که بیشتر در اکنون زندگی کنی,به همان اندازه هم سادگی و در عین حال عمق سرور وجود و قداست همه ی زندگی را لمس میکنی .

مشاهده
وقتى صدمه اى مى بينيد مشاهده اش كنيد.زندگى تلاش مى كند ،درسى به شما دهد.با آگاهی بر هر واقعه ای از زندگی ،قسمتى از وجودتان را شفا مى بخشيد و رسیدن به این آگاهی حضور شما می طلبد.هرچه حضورتان بیشتر،وجودتان سرشارتر.راه گریزی نیست، برای جلوگیری از تکرار وقایع ناگزیریم بدان آگاه شویم و در نهایت از آنها عبور کنیم.
ذهن
اگر سکوت درونی یا بی ذهنی میخواهید،تلاش نکنید که ذهن را خلوت کنید یا با افکار مقابله کنید؛برای سکوت ذهن، تنها حضور در لحظه را تمرین کنید و در زمان حال باشید.به این ترتیب، تمام افکار و دغدغه ها خودبخود محو میشوند.
گاهی اوقات در ذهن ماندن شما را به ربات تبدیل میکند.بهترین راه حل حضور در لحظه است.سکوت از درون،شما را از افکار دور میکند و به بودنی که طبیعت حقیقی تان است متصل می کند.
از چیزی هراسان نباشید.از هیچکس نفرت نداشته باشید ,به همه عشق بورزید , که عشق خدا را احساس کنید ,که حضور او را در هر کسی ببینید و اینکه فقط یک آرزو داشته باشید .برای حضور پیوسته او در معبد آگاهی خودتان.آن راهی است که باید در این دنیا زندگی کرد.

ژان کلاین می گوید:
حضور تو در غیبت توست.
مدیتیشن
مدیتیشن، جریان ساده ی تماشا کردن ذهن خود است.نه جنگیدن و یا حتی کنترل آن فقط ماندن ،یک حضور بدون انتخاب،آنچه را که بر تو میگذرد ناظر باش بی آنکه پیش داوری کنی.
باقی بمان چون آسمان،با هر چه که می آید و اتفاق می افتد رنگ نگیر…
باشد كه همچون نيلوفر باشيم سرشار از بودن و حضور حتی در آبِ گِل آلود…
ذهنی که دنبال امنیت، راحتی و اطمینان است نمیتواند مراقبه گون باشد. فقط ذهنی که نسبت به هر چیزی که زندگی تقدیم میکند، باز است و به هرچه که اتفاق می افتد حتی مرگ خوشامد میگوید، میتواند موقعیتی ایجاد کند که مراقبه رخ دهد. پس تنها کاری که از تو ساخته است پذیرا بودن به مراقبه است، کاملا پذیرا بودن،نه به هیچ اتفاق خاصی بلکه به هرچیزی که از راه میرسد.
اگر هنر زندگی با حضور ذهن را تمرین کنیم , وقتی پدیدهها تغییر میکنند,ما هیچ تأسفی نخواهیم داشت. ما میتوانیم لبخند بزنیم ,زیرا ما بهترینِ خود را انجام دادهایم که هر لحظه زندگی خودمان را لذت ببریم و دیگران خوشحال بسازیم.
وقتی ساکت مینشینید و خویشتن را مراقبه میکنید بسیاری چیزها میتوانند بر روی سطح بیایند درباره آنها اصلاً کاری نکنید.در مقابل آنها واکنش نشان ندهید همانگونه که آنها میآیند همانگونه نیز بوسیله خودشان خواهند رفت.همه آنچه که اهمیت دارد حضور و هشیاریِ کامل از خویشتن است.

حضور مطلق
از روحتان با سکوت و مراقبه معبدی بسازید برای حضور، برای آن ناشناختنیِ بیوصفِ نادیدنی.قبل از ورود به این معبد؛ نعلین فکر و خیال خویش را از خود بر کنید. آنچه دارید را پشت سر بگذارید، و از آنچه ندارید هیچ مگوييد.بیخواهش باشید و بی آرزو…، بگذارید سکوت و خاموشی، یگانه نور معبدتان باشد. هیچ شیئی را با ذهنتان به داخل معبد مبَرید. به هیچ تزئینی نیاز نیست.
خالی از خاطره باشید. خالی از دانستگیها باشید. حرف نزنید، نه در ذهنتان و نه بر زبانتان. گشوده باز و پذیرا باشید.
آنگاه “در حضور مطلق خواهید بود”!
چیزی جز آن نیست
آنکه در مسیر عشق گام می گذارد بی هیچ بهانه ای تسلیمِ عشق است.آنکه در مسیر حقیقت است از چرتکه انداختنهای خودش دست میکشد .آنکه در مسیر حقیقت گام بر می دارد دردِ عشق را می پذیرد و هرگز فرار نمیکند و میداند هر چه هست اوست و جز او نیست. وقتی هستی را در نیستی و نیستی را در هستی ببینی،بی هیچ مقاومتی حضور داری و دردها و خوشیها را طبقه بندی نمیکنی .آنها هستند چون باید باشند و تنها درکِ نیستی ست که هست بودنش را ممکن میسازد. چرا که هر چه هست اوست و چیزی جز آن نیست.

رنج
رنج ناشی از قضاوتی است که شما در مورد چیزی دارید.قضاوت را بردارید، رنج از بین می رود.راز حقیقت را با توجه و حضور شکار کن.زندگی از لحظه ای شروع می شود که تو در آن لحظه حاضر باشی.
حضور ناب خویش را احساس کن،بدون آن که بخواهی این حضور را با واژه ها توصیف کنی.دست هیچ چیز،به این حضور ناب نمی رسد.پیری نمی تواند آن را پیر کند.بیماری نمی تواند آن را بیمار کند.و مرگ نمی تواند آن را بکشد.این حضور،گستره ی حضور همه صورت هاست،همه چیز و همه کس.
فکر کردن
فکر کردن خیلیساده اتفاق میافتد. چه او را بخواهید یا نخواهید اتفاق میافتد. هنگامی که شروع می کنید این فرایند را ببینید، او میتواند کاملاً یک شوک باشد که ذهن شما فقط از خود اراده خودش فکر میکند ، و از خود اراده خودش باز میایستد . اگر باز بایستید که سعی کنید که ذهن خود را کنترل کنید ، شروع میکنید که متوجه شوید که فکر در فضای بسیار فراخی پدیدار میشود. این کشف فوقالعادهای است، زیرا او شروع میکند که به ما نشان دهد که چیزی حضور دارد که به غیر از فکر است، و اینکه ما فقط فکر بعدی که در ذهنهای خودمان داریم نیستیم.
ما افکار نیستیم،بلکه فضایی هستیم که افکار در آنجا ظاهر میشوند

خوشبختی
خوشبختی در همین امروز است.آن خوشبختی که همیشه فردا میآید،یک فریب کهنه است. محال و ناممکن است.خوشبختیِ واقعی در زمان حال است و بیرون از حال، زمان موهوم است.گذشته و آینده، هر دو عَدَمَیناند و خوشبختی از جنس وجود و حضور است و در عَدَمین یافت نشود.ما فقط برای مدت کوتاهی در اینجا هستیم، باید از هر لحظه آن به بهترین نحو استفاده کنیم.
هدف راستینِ زندگی، به کمیّتِ زندگی تو وابسته نیست بلکه به کیفیتِ زندگیِ تو بسته است هدفِ راستینِ زندگی، به این مربوط نمیشود که چه داری و چه می کنی، بلکه به این مربوط میشود که چه هستی . هدف راستین زندگی، به سطح و مرتبه ی حضور آگاهانه ی تو مربوط است.
زندگیِ تو یک هدفِ بیرونی دارد و یک هدف درونى. هدف درونی تو به 《بودنِ 》 تو مربوط میشود، به این که چه هستی. هدف بیرونی تو به 《چگونگی》 بودن تو مربوط میشود؛ به حس و حال هایی که داری، به کارهایی که می کنی، به هدف هایی که دنبال میکنی، و غیره. هدف درونی تو، بیداری است؛ همین و بس! این هدف، هدف همه انسانها نیز هست. هدف درونی تو، هدف کل است؛ همانی که خود را در پدیده های جزئی پدیدار کرده است. هدف بیرونی تو، اما، نسبی است و در هر فردی، به اقتضای موقعیت و زمان و مکان، فرق می کند. اهداف بیرونی تو، همه باید در راستای تحقق هدف درونی تو قرار بگیرند. اگر اهداف بیرونی تو در راستای تحقق هدف درونی تو باشد، تو خوشبختی

عشق
عشق فقط آنگاه حضور می یابد که تو نباشی ،عشق فقط آنگاه رخ می دهد که تو به هستی سر تسلیم فرود آورده باشی و آنگاه یک تجربه خلسه آور عظیم دست می دهد .
چشم اگر باز کنیم،چیزی خواهیم دید که تا حالا ندیدهایم.
گوش اگر فرا دهیم،چیزی خواهیم شنید که تا حالا نشنیدهایم.
راه اگر برویم،راهی خواهیم رفت که تا حالا نرفتهایم.
رنگی نو، حرفی نو، راهی نو.
قلب خشنود
عشق یعنی کیفیتی ناب که تو از دیگری هیچ نمیخواهی. جایی که تو صرفاً بخاطر وجود دیگری خوشحالی و حضور و هستی دیگری به تو شادی میدهد.نه که کاری برایت انجام دهد، یا از لحاظ مالی و فیزیکی حامیات باشد، یا وسیلهای برای شادی و لذت تو باشد،تنها حضورش کافی است.وقتی در حضور کسی احساس لذت و شادی کنی، عشق وجود دارد. تو نمیخواهی از او بهرهبرداری کنی
لحظهای که شروع به استفاده کردن از او میکنی، عشق ناپدید میشود.آنگاه این دیگر عشق نیست. فقط سیاستبازی است، حقهبازی است. سوء استفاده و بهرهبرداری است.در ظاهر از عشق حرف میزنی، و پشت نمای عشق از او بهرهکشی میکنی. شهوتت را با نمایی از عشق میپوشانی.اگر از طریق یک نفر عشق را شناخته باشی، عشق را برای همیشه شناختهای. آنگاه نیازی به له له زدن برای دیگری نیست. لازم نیست معشوقت را عوض کنی. همان یکی کافی است. بیشتر از کافی است. و با آن یکی قلب خشنود است و تو میتوانی کل هستی را مسرور کنی.
فضای خالی
عشق ، فضاست،فضایی خالی و بی انتها از حضور و بودن .خلأیی که از آن همه چیز متجلی می شود و امکان بودن پیدا می کند .برای درک عشق و حضور باید که خالی شوی از تمام خودت.مادامیکه پُر باشی از خاطرات و گذشته ها ،از دانستگی ها و اطلاعات.عشق ،حضور و بودنت را درک نمی کنی.رابطه واقعی تنها هنگامی ممکن است که عشق وجود داشته باشد، اما عشق جستجو برای ارضای خاطر نیست.عشق تنها در خود فراموشی ، حضور پیدا می کند.
وقتی می توانی حضور دیگری را ببینی یعنی پیوندی با روح و آن هشیاری ایجاد می کنی به همان شکل واقعی که هست و این واقعی و حقیقی ترین نوع بودن و دیدار است.در روابطی که ذهن ها کنار می روند و جسم ها از حرکت باز می ایستند عشقی عمیق ایجاد می شود.این موهبت از آن سرچشمه خالص وجود نشأت می گیرد.

حضور ذهن
حضور ذهن درست مثل یک مادر است. وقتی بچه او شیرین است، مادر به او عشق میورزد، و وقتی بچه او گریان است، او هنوز هم به او عشق میورزد. هر آنچه که در بدن ما و ذهن ما اتفاق میافتد نیاز دارد که به طور برابر نگریسته شود. ما نبرد نمیکنیم. ما به حس عاطفی خودمان سلام میگوییم به ترتیبی که بتوانیم با هر یک بهتر آشنا شویم. آنگاه، در فرصت بعدی که حس عاطفی برمیخیزد ، ما توانا خواهیم بود که به او حتی با آرامی بیشتری سلام کنیم.
برگردید و از خویشتن مواظبت کنید.جسم شما به شما نیاز دارد , حسهای عاطفی شما به شما نیاز دارند ,حسهای دریافتی شما به شما نیاز دارند.بچه زخمخورده در شما به شما نیاز دارد. رنج شما به شما نیاز دارد که او را تصدیق کنید.به خانه بروید و برای همه این چیزها آنجا باشید.پیادهروی با حضور ذهن و تنفس با حضور ذهن را تمرین کنید.همه چیز را در حضور ذهن انجام دهید بهترتیبی که واقعاً بتوانید آنجا باشید.بهترتیبی که بتوانید عشق بورزید.

خرد
هر آنچه می دانی و اندوخته ای.اطلاعات، دانش تجربی،همگی در همان لحظه ای که آنها را کشف کرده ای، پایان پذیرفته است. حالا آن کلمات توخالی، مجموعه باطل، زندگی تان را سنگین و خسته کننده کرده است .
شما را از ورود به زندگی، حیاتی سرشار که هر لحظه در انتظار شماست، باز می داشته.انسان فهیم هر لحظه با گذشته می میرد و دوباره در در لحظه حال متولد می شود. وجود او همیشه در حال دگرگونی است. تولدی دوباره، رستاخیز.بنابراین نیاز است که نسبت به این نکته آگاه شویم که حمل دانش،دلیل بر خرد نیست.خرد از حضور ، بودن و اتصال با خویش حاصل می شود.
حضور و هشیاری
کارهای تو نیستند که تو را به مقصد می رسانند.شیوه عمل توست که تو را به مقصد می رساند.شیوه عمل تو، به میزان حضور و هشیاری تو بستگی دارد. حضور و هشیاری ست که کیفیت کار تو را تعیین می کند.اولویت با میزان حضور و هشیاری توست،نه با حجم کارهایی که انجام می دهی.موقعیت ها مهم نیستند حضور و هشیاری تو در موقعیت هاست که مهم است.
موفقیت تو در آینده به کیفیت کار تو در لحظه حال بستگی دارد.آن هایی که فقط غرق آینده اند و در لحظه حال حضور ندارند،هرگز خوشبخت نمی شوند.آن ها به چیزهایی می رسند اما آن چیزها، نمی تواند آن ها را خوشبخت کند.
به همین دلیل است که دارا و ندار،ضعیف و قدرتمند،مشهور و گمنام همه احساس ناخرسندی می کنند و مضطرب اند.
خواستگاه عمل تو ،یا آگاهی توست و یا ایگوی تو،
اگر خواستگاه عمل تو، آگاهی تو باشد،خرسندی و خوشبختی تو قطعی ست.

هشیاریِ بیانتخاب
ساده و راحت باشید، فقط در هشیاری راحتی اختیار کنید در این تمرین همه چیز مدیتیشن است حتی در حال غذا خوردن، نوشیدن ، لباس پوشیدن ، دیدن ، شنیدن، بوئیدن ، چشیدن ، لمس کردن ، فکر کردن و هر کاری که میکنید، همه چیز باید با حضور ذهن ، بهطور آگاهانه، با تمامیت،کامل بودن، و با دقت نظر انجام شود. آنگاه مدیتیشن، معنیدار میشود.مدیتیشن فکر کردن نیست، بلکه تجربه ی لحظه به لحظه زندگی، بدون تمسک کردن، بدون محکوم کردن، بدون قضاوت کردن، بدون ارزیابی، بدون مقایسه کردن، بدون انتخاب کردن، بدون انتقاد کردن است هشیاریِ بیانتخاب .
مدیتیشن فقط نشستن نیست؛ آن روشی برای زندگی کردن است. آن باید با سرتاسر زندگی ما درآمیخته شود. در واقع مدیتیشن تعلیم و تربیتی برای چگونه دیدن، چگونه شنیدن ، چگونه بوئیدن ، چگونه غذا خوردن، چگونه نوشیدن، چگونه راه رفتن با هشیاریِ کامل است.رشد حضور ذهن مهمترین عنصر در فرایند هشیاری است.
لحظه حال
اگر چگونگی آگاهیتان در این لحظه تعیینکننده ی آینده شماست،پس آنچه چگونگی آگاهیتان را تعیین میکند، چیست؟
میزان حضور شما!
بنابراین تنها جایی که تغییر حقیقی شکل میگیرد و گذشته محو میشود،لحظه حال است.
وقتى همه گوش و چشم و حواس تو يكپارچه توجه شد،در اتصال به حقيقتى و در تجربه واقعى حقيقت همه چيز هستى،نه موضوعى خاص و حضور تو، یک برکت است.در این بودن همه کاری که انجام میدهی از روی عشق خواهد بود ،گویی برای دلدارت انجام میدهی و این یعنی دمیدن دمی از روح خویش ،در هر آنچه که می سازی…

فضای حضور روح
تو نمی توانی از روی سخنان یک فرد تشخیص دهی که او یک انسان خوب است،حتی از ظاهر او هم نمی توان به این شناخت رسید.اما می توانی از فضایی که در حضور او به وجود می آید، او را بشناسی؛چرا که هیچ کس قادر نیست فضایی ایجاد کند که با روحش سازگاری نداشته باشد.

رهایی از غم و اندوه
چرا هر یک از ما میخواهیم چیزی باشیم؟
اگر زشتام، میخواهم زیبا باشم؛
اگر نادانام، میخواهم باهوش باشم؛
اگر حسادت میکنم، میخواهم از حسادت رها شوم.
بنابراین نبردی دائمی بین آنچه هستم و آنچه فکر میکنم باید باشم وجود دارد.این “باید باشم” هدف هر شخصی است که میخواهد بشود و در این فرآیند، کشمکش همیشگی، رنج، ترس و ناامیدی وجود دارد. و در حالی که این فرآیند دیده میشود، آگاهی به اینکه ذهن من در تار غم و اندوه گرفتار است وجود دارد،
چگونه از غم و اندوه رها باشم؟
این شدن را رها کنید و یک بار بودن و حضور را امتحان کنید به آن یک فرصت بدهید تا تاثیر شگفت انگیزش را ببینید.
خوشحالی
خوشحالی یعنی حضور کامل ما در هستی؛خوشحالی یعنی همچون رود جاری بودن و در حرکت بودن، عبور کردن و به عظمتی بی پایان چشم دوختن،خوشحالی یعنی توانایی ما به گفتن آری بزرگ به زندگی.

مروارید حضور
بهخاطر داشته باش، اگر که خدا را پیدا نمیکنی، به اندازه کافی تلاش در مدیتیشن خود نمیکنی.اگر که مروارید را بعد از یک یا دو غواصی نیابی ،اقیانوس را مقصر ندان ؛ غواصی خود را سرزنش کن ؛تو به اندازه کافی عمیق غوطهور نمی شوی .اگر که واقعاً عمیق غوطه ور شوی،مروارید حضور او را خواهی یافت.
حضور ذهن و مدیتیشن
بعضی از مردم فکر میکنند که تفاوتی میان حضور ذهن و مدیتیشن هست اما این صحت ندارد.تمرین حضور ذهن خیلیساده آوردن هشیاری در هر لحظه زندگی خودمان است.با حضور ذهن زندگی کردن یک هنر است.آدم نباید یک راهب باشد یا در یک صومعه راهبان زندگی کند که حضور ذهن را تمرین کند.
آدم میتواند او را در هر زمانی ,در حالیکه اتومبیل خود را میراند یا کار منزل را انجام میدهد نیز تمرین کند.با حضور ذهن رانندگی کردن,وقت را در ماشین برای انسان مسرتبخش میکند,و به شما کمک میکند که از تصادفها نیز اجتناب کنید.آدم میتواند چراغ قرمز را بعنوان علامتی از حضور ذهن استفاده کند,که به شما یادآوری کند که باز بایستید و تنفس خود را لذت ببرید.
همچنین وقتی ظرفها را پس از شام جمع میکنید,میتوانید حضور ذهن تنفس را تمرین کنید به ترتیبی که وقت شستن ظرفها لذتبخش و پرمعنا باشد احساس نکنید که باید شتاب کنید.اگر عجله کنید,زمان شستن ظرفهارا هدر میدهید.زمانی که صرف میکنید ظرفها را بشوئید و همه وظایف هر روزه دیگرتان را انجام دهید گرانبها است.او زمانی برای سرزنده بودن است.وقتی زندگی با حضور ذهن را تمرین میکنید.صلح درطول فعالیتهای روزمره شما شکوفا خواهد شد.

لنگری برای حضور در لحظه ی حال
در زندگیِ روزمره تا جایی که امکان دارد از آگاهیِ جسمِ درونی برای ایجاد فضا استفاده کنید.
هنگامی که منتظر هستید، هنگامی که به سخنان کسی گوش می دهید، یا برای نگریستن به آسمان، درخت، گل، همسر یا فرزندانتان تامل می کنید، در همان حال “سرزنده” بودنِ درون را حس کنید.
این بدان معناست که بخشی از توجه یا آگاهیِ شما بی شکل باقی می ماند، و بقیه برای جهان بیرونی، شکلِ در دسترس است.
هنگامی که شما به این شیوه در جسم خود “ساکن می شوید”، این به عنوان لنگری برای حضور در لحظه ی حال محسوب می شود، و از تسلط افکار، احساسات یا موقعیت های بیرونی بر شما جلوگیری می کند.

اتصال به خویش
مادامى که سیب با چوب باریکش به درخت متصل است همه عوامل در جهت رشدش در تلاشند,باد باعث طراوتش میشود.آب باعث رشدش میشود و آفتاب پختگی و کمال میبخشد اما به محض منقطع شدن از درخت و جدایى از اصل آب باعث گندیدگی،باد باعث پلاسیدگی و آفتاب باعث پوسیدگی و از بین رفتن طراوتش میشود.مراقب وصل بودن به “اصالتمان” باشیم که أصل ما از همان هشیاری و خویش مان است که هماهنگ با کل می رقصیم و می نوازیم با توجه به این اصل اتصال مان را حضور بخشيم…

و سخن آخر:
حضور داشتن تو در هر لحظه دریچه ورود به وادی عشق است.
هدف این زندگی پیدا کردن خویشتن راستین است.
آن خویشتن خود را بشناسید.تپش حضور دریای الهی را در قلب خود حس کنید.








سلام
متشکرم از شما بابت مطالب جالب و عمیق.
خیلی عالی بود اما احساس میکنم باز هم نیاز به توضیحات تکمیلی و تشریح جزئیات هست، و اینکه چطور میتونیم لحظه ی حال رو دریابیم و حضور داشته باشیم
بازهم متشکرم
سلام ، ممنون از شما، در سرچ سایت حضور، بودن و لحظه حال رو سرچ کنید، مقاله های زیادی قرار داده شده و کامل توضیح داده شده.