توازن چیست و چرا ابتدا باید توازن را در درون ایجاد کرد؟
- 28 تیر 1402
- admin98
- یک نظر
توازن به این صورت تعریف می شود، وقتی در توازن هستیم، در خود احساس کامل بودن می کنیم. خلاء چیزی وجود ندارد. ما احساس آزادی می کنیم که همانی باشیم که می خواهیم باشیم و آنطور که می خواهیم زندگی کنیم. ما میتوانیم نیازهای خود را بیان کنیم و روی آنچه میخواهیم تمرکز کنیم، بدون اینکه احساس کمتری یا اضطراب یا ترس داشته باشیم. احساس شادی و نشاط می کنیم. بنابراین ابتدا باید توازن را درون خود ایجاد کرد تا بتوان دنیا را متوازن کرد.
مراقبه حقیقی
اگر میتوانید در هر موقعیتی….
چه شادی و چه غم
و چه سلامتی و چه بیماری
چه در ثروت و چه در فقر….
در آرامش باشید و تعادل و توازن
درونتان بهم نخورد…..
پس شما در مراقبه حقیقی هستید
وقتی رنج به سراغ انسان می آید،هشداری از جانب خداوند است که زمان بیداری فرا رسیده است، ولی شما آن را با یک دارو فرو می نشانید.از نشستن بدون دلیل و انگیزه در سکوت لذت ببر.فقط با نشستن در سکوت،نفس کشیدن،وجود داشتن، گوش دادن به صدای پرندگان یا به تماشا نشستن تنفس ات. اندک اندک رایحه ای تازه از تو برخواهد خواست. آن رایحه،آن توازن و آرامش، و آن سکون،همان مراقبه است که در شکل هدیه ای از فراسو پدید می آید.
وقتی بیشتر با نور پُر می شویم، تاریکی کجا می رود؟
جایی نمی رود، فقط متوازن تر می شود.
یادت باشد که رشد و صعود محصول یکپارچه شدنِ تمام چیزی است که تو هستی. یعنی این اجازه را دهی که همه چیز معتبر و درست است (پذیرش در مقابل مقاومت). برای همین هر چه تکامل بیشتری پیدا کنی، آگاهی تو از تاریکی بیشتر می شود، چون می خواهی همه اش را در درون خودت متوازن تر و یکپارچه تر کنی. یادت باشد که همه ی آنچه که هست، یعنی آن یگانه، از تمام تاریکی و نوری که در آن است آگاه است.
پس کلید توازن این است که قسمت های تاریک و درون خودت را پذیرفته و حتی دوستشان داشته باشی؟
بله، البته. این یعنی پذیرش.
اصلا اگر آن ها را نپذیری، کجا می خواهی بفرستی؟ جایی به غیر از تو وجود ندارد!
آیا میتوانی عاشق خودت باشی؟
تو میلیاردها سلول هستی که
همه خدا را در درون دارند.
تعداد زیاد یعنی قدرت زیاد، و این میلیاردها سلول
اگر رمز عشق را دریافت کنند با تو همکاری خواهند کرد.
من تو را به چالش میکشم؛ آیا میتوانی عاشق خودت باشی؟
اگر میتوانی، ساختار سلولی بدن تو پاسخ خواهد داد و خودش را متوازن میکند.
حفظ توازن
خرد لایتناهی هم راه خروج را می داند و هم راه برآوردن هر تقاضا را ، اما باید به او توکل کرد . توکل یعنی توازن خود را حفظ کردن و از سر راه او کنار رفتن…
به تو میگویند چرا به زمین آمده ای؟
به تو گفته اند و به تو آموزش داده اند
که تو اینجا آمده ای که کاری را انجام دهی.
به تو میگویند چرا به زمین آمده ای؟
باید ببینی هدف از آمدنت چیست؟
و برای همین تو شروع میکنی و از خدا میپرسی ؟
که خدایا من برای چه به زمین آماده ام؟
و جوابی که میگیری، جوابی خوب است،
هر چند شاید تو آن را درک نکنی
اینکه تو اینجا هستی که باشی.
و تو میپرسی یعنی من قرار است هیچ کاری انجام ندهم؟
اوه، تو داری انجامش میدهی، انجام میدهی.
در حالی که آنجا نشسته ای و میپرسی چه کاری باید انجام دهم؟
داری آن را انجام می دهی و آن کار این است که،ای روحهای کهن، شما تنها افرادی در روی کره زمین هستید که نور را حمل می کنید و خرد متوازن ساختن زمین را دارید. شما تنها افرادی هستید.
اگر اکنون داری به این صحبت ها گوش میکنی(ومیخوانی)،همین الان دلیل بودنت در زمین را به تو گفتم و هر کار دیگری که تو انجام میدهی با حق انتخاب آزاد خودت است. و اگر آخر زندگی ات به گذشته نگاه کردی و گفتی که من در زندگی هیچ کاری نکردم، فقط شاید بچه بزرگ کردم و غذا پختم.
(کرایون می خندد) اگر میگویی کتابی ننوشتم،به کسی کمک نکردم، تحصیل نکردم؛ ما به تو میگوییم که این کارها برای دیگران است،آنها خودشان نیز این را می دانند؛ کاری که تو برای انجام دادنش اینجا هستی، این است که با خرد خودت، تاریخچه ات،با آکاش خودت، و با نورت، ، بر زمین تاثیر بگذاری. این شروع درک است.
کرایون
تمام تناقضها مکمل یکدیگرند
«در زندگی هیچ تناقضی وجود ندارد.» تمام تناقضها مکمل یکدیگرند. شب مکمل روز، تابستان مکمل زمستان، و مرگ مکمل تولد است. آنها ضد یکدیگر نیستند. هیچ تضادی وجود ندارد. زیرا تنها یک انرژی و یک «کُل» وجود دارد.
هر چه را که متضاد میپندارید. مانند بالهای یک پرندهاند. دو بال پرنده ظاهراً در جهت مخالف یکدیگرند، در حالی که یکدیگر را حمایت میکنند.
انسان تنها زمانی میتواند حقیقت را بشناسد که از تضادها، به عنوان مکمل استفاده کند. تنها در آن زمان است که زندگی انسان از نظم و هماهنگی برخوردار میشود. زیرا وقتی مثبت و منفی در حالتی از تعادل و توازن قرار گیرند. درهای ماوراء به روی انسان گشوده شده و او با ناشناخته آشنا میشود. آنگاه آن گل طلاییِ آگاهی شکفته میشود.
نکته:
هرگاه در ذهن خود آرامش
و هماهنگی و توازن بیافرینیم
در زندگی خویش نیز
همانها را خواهیم یافت.
مواجه شدن با سایه ها
هر قدر بیشتر از تظاهر احساسات منفی مان پرهیز کنیم
سایه های غلیظ تری خواهیم داشت
ما بایستی حتما به او توجه کنیم و او را در آغوش بکشیم
وگرنه اوست که سکان ما را در دست خودش میگیرد
و توازن را به خطر می اندازد
نادیده گرفتن سایه سبب می شود
ما در یک دور باطل گرفتار شویم
هیچ راه گریزی از سایه ها نیست
باید نسبت بدان آگاه شویم تا انرژی آن
گرفته شود و سپس از آن عبور کنیم.
برای اینکه فردی را با سایه اش مواجه کنید،
ابتدا باید نورش را به او نشان دهید.
دکتر جو دیسپنزا در این باره می گوید:
وقتی از تمرکز بسته به تمرکز باز می رسیم و تمامی ابعاد خود را تسلیم می کنیم.از دنیای بیرونی ،افراد،اشیا،مکانها،برنامه های زمانی،فهرست کارهای قابل انجام و غیره دور می شویم و توجه خود را به دنیای درونی انرژی،ارتعاش،آگاهی و فرکانس معطوف می کنیم.وقتی ما توجه خود را از اشیا و ماده بر می گیریم و آن را به روی انرژی و اطلاعات باز می کنیم بخش های مختلف مغز وارد هماهنگی می شوند.نتیجه این وحدت یافتن مغز این است که ما احساس کمال بیشتری خواهیم کرد.
وقتی این کار را به درستی انجام دهیم، قلب مان باز می شود، منظم تر می تپد و لذا منسجم تر می شود. در نتیجه ی رسیدن قلب به انسجام، مغز نیز وارد انسجام می شود . چون هویت ما از سر راه کنار می رود، یعنی ما از موقعیت خود و مکان مشخصی در مکان و زمان فراتر می رود. حذف شدن این چیزهای باعث می شود ما وارد الگوهای مغزی آلفا و تتا شویم و به سیستم عصبی خودمختار وصل شویم. با فعال شدن ANS نظم و توازن به بدن باز می گردد. و مغز،قلب ، بدن و میدان انرژی به انسجام و کمال می رسد. سپس این انسجام در تمام ابعاد زیستی ما بازتاب می یابد.
ساماتا
در نگرش بودا به زندگی، کلمه بسیار ارزشمندی وجود دارد به نام ساماتا
ساماتا یعنی خونسردی، آرامش، توازن، تعادل، بی انتخابی،
از افراط و تفریط حذر کن،
درد و لذت افراط و تفریط اند.
انتخاب نکن.
نه بچسب و نه اجتناب کن.
فقط در میانه بمان، نگاه کن،
بدون وابستگی به آن نگاه کن.
درد میآید، بگذار بیاید تو فقط هوشیار باش، آگاه باش.
سردرد داری، فقط نگاهش کن،
به آن نه نگو، شروع به جنگیدن با آن نکن.
انکارش نکن، از آن اجتناب نکن، سعی نکن خودت را در جای دیگر مشغول کنی تا حواست از آن پرت شود. بگذار درد آنجا باشد، صرفا تماشایش کن، و در آن تماشا کردن، تحول بزرگی رخ می دهد.
اگر بتوانی بدون دوست داشتن یا نداشتن تماشایش کنی، ناگهان درد آنجاست اما تو از آن بیرونی، دیگر درون درد نیستی.
بی هیچ ارتباطی با آن آنجا ایستادهای. بی انتخابی ارتباط تو را با تمام انواع حالتها و تمام انواع ذهنها قطع میکند. این ساماتا است.
سخن پایانی:
یکی از دلایل غمگین بودن افراد این است که منتظرند:
تا شخص دیگری بیاید و آنها را خوشحال کند و به این ترتیب تمام تعادل و توازن درونی شان را به دیگری واگذار می کنند و در خوابی عمیق فرو می روند و معمولا به یک رویا ،خاطره عاطفی ، رمانتیک و لذت بخش می چسبند و منتظرند تا دوباره آن حس را تجربه و تکرار کنند.
خوشحالی و سرور حقیقی نمی تواند از بیرون بیاید و در عین حال پایدار بماند، آن سرمستی و شادی که در بیرون به دنبالش می گردی در هسته درونی وجود توست و در آن بودنی هست که از آن فرار می کنی و دیدن این امر نیازمند خودآگاهی و هشیاری توست.