شروع کنید

خداحافظی کردن چه اصولی دارد؟ یاد بگیر که چطور خداحافظی کنی!

خداحافظی کردن چه اصولی دارد؟ یاد بگیر که چطور خداحافظی کنی!

یاد بگیر که چطور خداحافظی کنی!

خداحافظی کردن، اصول و مبنایی دارد،انسانی که میداند چگونه عشق بورزد،لحظه ای که از آن بیرون میرود را نیز میشناسد.با وقار از آن خارج میشود،با یک خداحافظی، با سپاس،نه با زجه و ناله و اشک، ولی فقط انسانی که میداند چگونه عشق بورزد،میداند چگونه جدا شود،اما اکثریت نمیدانند و وابستگی هایشان را با عشق اشتباه میگیرند. مردم عشق ورزیدن را نمیشناسند و آنوقت زمانی که وقت جدایی میرسد، نمیدانند چگونه خداحافظی کنند و دچار غم و اندوه فراوان میشوند.

اگر عشق بورزی. خواهی دانست که هر رابطه ای آغازی دارد و پایانی دارد. زمانی برای شروع هست و زمانی برای پایان، و آنگاه زخمی وجود نخواهد داشت. او زخمی نمیشود. زیرا خوب میداند که آن فصل پایان گرفته است. او در استیصال نیست. فقط درک میکند و از دیگری تشکر میکند.

به او میگوید: “تو هدایای بسیار زیبایی به من دادی. نگرش تازه ای از زندگی به من بخشیدی. دریچه هایی را برایم گشودی که شاید هرگز خودم نمیتوانستم بگشایم. اینک زمان آن رسیده که ما جدا شویم و راههایمان را به تنهایی بپیماییم.”

این تمامی هنر عشق ورزیدن است. عشقی که در آن هیچ اثری از وابستگی و ترس نیست.

یاد بگیر که چطور خداحافظی کنی!

 

گرفتن درس و رها کردن

 

از هر اتفاق یا خاطره درسش را بگیر ،

در درونت پاکسازیش کن و با آن خداحافظی کن

و اجازه ورود خاطره ( اطلاعات ) جدید را بده .

اگر دیتا یا خاطره ای را درونت نگه داری

 و مدام مرورش کنی. راه دریافت قلب را میبندی…

گرفتن درس و رها کردن

 

سرچشمه

 

من این بدن نیستم. من با این بدن محدود نیستم، من زندگی نامحدودم. هرگز زاده نشده‌ام و هرگز نمی‌میرم. به اقیانوس و آسمان پُر ستاره نگاه کن. جلوه‌هایی از ذهن حقیقی شگفت‌انگیز من. پیش از آغاز زمان من آزاد بودم. تولد و مرگ فقط درهایی هستند که ما از آن‌ها عبور می‌کنیم. آن‌ها آستانه‌های مقدسی در سفرمان هستند. تولد و مرگ بازی قایم‌موشک است. پس با من بخند. دستم را بگیر. بگذار تا خداحافظی کنیم. خداحافظ، به‌زودی دوباره یکدیگر را می‌بینیم. امروز همدیگر را ملاقات کردیم. فردا دوباره همدیگر را می‌بینیم. ما هر لحظه همدیگر را در آن سرچشمه ملاقات خواهیم کرد. ما همدیگر را در تمام اشکال زندگی ملاقات می‌کنیم.

سرچشمه

 

 

اوشو معلم معنوی میگوید:

 

من را باور نکن و مُقلد من نباش

با من یک همسفر باش

سالکان من همین هستند. آنان باورمند نیستند. همسفران منند. آنان همراه من در ناشناخته گام میزنند. آنان با پاهای خودشان راه میروند و مستقل هستند. من شما را روی دوش خود حمل نمیکنم. نمیخواهم برای تمام عمر وابسته و فلج باشید. باید روی پاهای خودتان راه بروید.

آری، من راه را میشناسم. در آن سلوک کرده ام. چاله ها و خطراتش را میشناسم. من با صدای بلند بر سرتان فریاد میزنم. “مراقب باشید…” آنجا چاه است. ولی با این وجود آزادید. اگر بخواهید در آن سقوط کنید یا نه

اگر در آن بیفتید سرزنش نخواهم کرد. به آزادی تان احترام میگذارم. و اگر در آن سقوط نکنید. به شما پاداشی نخواهم داد.

بنابراین، با من بودن نه پاداشی دارد و نه تنبیهی. بهشت و جهنمی وجود ندارد. گناه و ثوابی وجود ندارد. تنها گناه جهل است و تنها ثواب آگاهی است.

این خوشی من است. سهیم کردن. اگر سهیم شدن با من خوشی شما هم باشد. خوب است. اینگونه ما میتوانیم. تا آنجا که شما تصمیم گرفته اید با هم سفر کنیم. لحظه ای که بخواهید راهتان را جدا کنید. کاملا خوب است.

با یک خداحافظی از هم جدا میشویم. بدرود….

من را باور نکن و مُقلد من نباش با من یک همسفر باش

 

 

 

 

admin98 وب‌سایت
4.5 2 رای ها
رأی دهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

2 نظرات
قدیمی ترین
تازه‌ترین بیشترین واکنش نشان داده شده(آرا)
بازخورد (Feedback) های اینلاین
View all comments
سمیه
سمیه
3 ماه قبل

عالی بود . ممنون

2
0
افکار شما را دوست دارم، لطفا نظر دهیدx