شروع کنید

تو چه کسی هستی؟

تو چه کسی هستی؟

تو چه کسی هستی؟ تو، بدون یک گذشته و افکارت چه کسی هستی؟

 

تو چه کسی هستی ، بی‌حوصلگی، خشم، غم، یا ترس مال شما نیستند، آن‌ها متعلق به شما نیستند. آن‌ها حالت‌های ذهن بشری هستند. می‌آیند و می‌روند. تو آن چیزی که می‌آید و می‌رود نیستی.

«حوصله‌ام سر رفته»، چه کسی این را می‌داند؟

«من عصبانی، غمگین و نگرانم» چه کسی این‌ها را می‌داند؟

تو آن شناخت یا آگاهی از این حالت‌ها هستی و نه حالت‌هایی که شناخته می‌شوند.

 

تو آن یگانگی خالی و دست‌ نخورده‌ای، و تو آنی که در جستجویش هستی. از این‌ رو تمام برنامه‌ها و مفاهیم و باورهایی که درباره خودت داری، صرف‌نظر از اینکه چقدر واقعی به نظر برسند در نهایت نیستند.

تمام باورها درباره اسمت، شغلت، داستان زندگی‌ات اینکه فکر می‌کنی، تو چه کسی هستی ، باید رها شود. تو بدنت نیستی، بنابراین تو اسمت یا جنسیتت نیستی، به همین ترتیب تمام درد و رنج‌ها، سلامتی و بیماری نیز نیستی. تو یک داستان نیستی. همه باید تسلیم شود.

«ندانستن» فقط به معنای ساکن بودن، توقف افکار و دست کشیدن از تلاش برای دانستن است. جستجوی بیرون از خودت را رها کن و اجازه بده تا «لحظه حال» تو را در برگیرد.

 

تو بدون یک گذشته و افکارت چه کسی هستی؟

 

من چشم‌هایم را می‌بندم و از خودم می‌پرسم: من بدون گذشته‌ام چه کسی می‌بودم؟

من به این سوال می‌اندیشم و در آن تفکر می‌کنم و زندگی خودم بدون افکارم درباره گذشته را تصور می‌کنم.

و من با کشف کردن افکار و باورهای درمان نشده‌ام درباره گذشته، خودم را درمان می‌کنم و بعد از آن، فقط حس عشق دارم.

تو، بدون یک گذشته و افکارت چه کسی هستی؟

تو، بدون یک گذشته و افکارت چه کسی هستی؟

 

ما اصلاً نمی‌دانیم چه هستیم !

 

فکر می‌کنید که مشتی گوشت و خون و فکر هستید

اما متوجه نیستید که گوشت ، خون ، فکر ، حرکت و

همه این چیزها ، فقط تجلیاتی هستند که در خویش رخ می‌دهند

شما ادراک‌ کننده ی این چیزها هستید ، بنابراین اگر شما می توانید

چیزی را درک و یا مشاهده کنید ، پس نمی‌توانید آن چیز باشید

این چیزها ؛ پدیده‌هایی هستند که در شما ظاهر می‌شوند

اما واقعا آن کسی که “شاهدِ” این چیزهاست چه کسی است ؟

تو چه کسی هستی ؟

این سؤالی زنده ، سرراست و بلاواسطه است

 تو هستی و همه‌چیز را می‌بینی تمام افکار ، باور ها ،

 فرافکنی‌ها ، زمان ، روابط ، تخیلات ، فلسفه ، مذهب ،

ایمان و … تمام این چیزها در مقابل تو هستند ،

از آن جهت که تو مقدم بر آنها هستی . آنها را می‌شناسی ،

قبل از اینکه بیایند تو جدا از آنها وجود داری ،

تو داننده ی دانش و جهلی پس چه کسی می‌توانی باشی ؟

بر روی این موضوع تعمق ‌کن ،

روی آن ‌کس که شاهد همه‌ چیز است.

ما اصلاً نمی‌دانیم چه هستیم !

 

تو کیستی؟

 

تو نسبت به حقیقتِ خویش در اشتباه هستی. زیرا تو آن شخصی نیستی که پنداشته‌ای. و تو فراسوی پندار خویش هستی. تو واقعاً چیستی و کیستی؟ دانستن این که، ورای این برچسب‌ها و ظواهر، تو حقیقتاً چیستی و کیستی، مستلزم شجاعت است. آیا تو بقچه‌ای هستی از خاطره‌ها و قصه‌ای درباره‌ی این که چه کسی بوده‌ای یا دوست داری چه کسی باشی؟ و آیا تو محدود می‌شوی به آنچه فکر می‌کنی یا آنچه دیگران درباره‌ی تو می‌گویند و می‌دانند؟ آیا تو حقیقتاً همان شخصی هستی که مسائل، نیازها و آرزوهایی دارد؟ فراسوی تمامی برچسب‌ها و نظرها، آنچه تو حقیقتاً هستی، ذاتِ یگانه‌ی هستی‌ست که تو صرفاً محل ظهور و بروزِ آن هستی…

برای رسیدن به هر گونه تعالی روحی، تمرکز ذهن، لازم و ضروری است که یاد بگیرید که چگونه درهای دل مشغولی ها، اضطراب و تشویش دنیای بیرون را به روی هوشیاری خود ببندید. به محض اینکه هوشیاری شما در جای صحیح خود قرار گیرد حضور خداوند را حس خواهید کرد. او خود را هیچگاه از شما پنهان نمی کند، این شما هستید که بین خود و او حجاب به وجود می آورید… چنانچه ذهن به درستی مورد استفاده قرار گیرد ابزاری بسیار عالیست اما اگر از آن درست استفاده نشود بسیار مخرب است. آنگاه دیگر موضوع این نیست که شما از ذهن تان درست استفاده نمیکنید.

 

تصویر ذهنی چیست؟

 

تصویر ذهنی که از خودت  داری، با آن که حقیقا هستی متفاوت است، بیداری و روشن‌ضمیری ، در واقع پایانِ این تصویری است که تو از خودت داری، همین تصویرِ کسی بودن . این باوری که می‌گوید تو عینیتی در این فضا هستی، وقتی که این تصویرِ ذهنی از بین برود ، فقط فضا باقی می‌ماند در آن لحظه تو این فضا هستی و بر این اساس وابسته به تجربیاتت نیستی ، زیرا آنها درون بدن و ذهن تو اتفاق می افتند. مثلا اگر برای یکی از اشیایی که در این اتاق قرار دارند اتفاقی بیفتد ، بر این فضایی که این اشیا در آن پدیدار شده‌اند، هیچ تأثیری نمی‌گذارد و هرگز خراش و آسیبی به این فضا نمی‌رسد.

فقط یک ذهن کاملا آرام تصویر صحیحی از جهان به شما نشان می دهد. مانند آب آرام که تصویر درستی از جهان در خود نمایان می کند. پس اگر میخواهید، تصمیمات درستی بگیرید،ابتدا ذهنتان را آرام کنید تا بتوانید به صورت اصل و واقعی ببینید، نه یک دیدن احساسی و ذهنی و شرطی شده.

 

خودآگاهی

 

شما برای بیشتر چیزها در زندگی نیاز به زمان دارید،

برای یاد گرفتن یک مهارت جدید،

ساختن یک خانه،

یک متخصص شدن،

چای درست کردن،

اما برای مهمترین و ضروری‌ترین چیز در زندگی، برای آن تنها چیزی که مهم است،یعنی برای خودآگاهی،زمان بی فایده است. خودآگاهی یعنی بدانی که زیر این خود سطحی چه کسی هستی‌، ماورای این اسم، این فرم فیزیکی‌ات، تاریخچه‌ات،  داستانت.

تو نمی‌توانی خودت را در گذشته یا آینده پیدا کنی. تنها جایی که تو می‌توانی خودت را پیدا کنی در اکنون است.

جویندگان معنوی به دنبال خودآگاهی و اشراق در آینده هستند.جوینده بودن یعنی تو نیاز به آینده داری.اگر این چیزی است که به آن باور داری، آن وقت آن برای تو حقیقت می‌شود؛ یعنی تو نیاز به زمان خواهی داشت تا این که درک کنی برای اینکه چیزی که هستی باشی، نیازی به زمان نداری.

خودآگاهی یعنی بدانی که زیر این خود سطحی چه کسی هستی‌

 

زندگی سفری دوگانه است

 

یک سفر در زمان و مکان صورت میگیرد. سفر دوم در درون انسان. زندگی حقیقی زمانی آغاز می شود که سفر دوم آغاز شود و تو شروع می کنی به شناخت خویشتن و وارد معبد درونی ژرف و زیبایت میشوی. در مرکز وجودی خودت پاسخ را در اختیار داری، می دانی چه کسی هستی و می دانی چه چیزی می خواهی، اینکه گاهی گمراه می شوی و راهت را گم می کنی. نَفْس و ذهن توست، دردهایی که حس می کنی، برای شکافتن و جراحی ات نیازمند است.در این بین نگاه کن و یاد بگیر و پله پله وارد حرم و مرکز وجودی درون خودت شو.

 

موجی معلم معنوی می گوید:

چه کسی این فکر احمقانه را به ما داد

که باید بدانیم چگونه زندگی کنیم؟

آیا درخت چگونه رشد کردن را بلد است؟

آیا ابر چگونه شناور شدن را بلد است؟

آیا باد کجا وزیدن را بلد است؟

آیا جاده می‌داند به کجا منتهی می‌شود؟

در پی این نباش

که چگونه زندگی کنی،

فقط بدان که تو زندگی هستی.

 

نکته:

 

تو آرامش را، نه با تغییر دادن وضعیت زندگی‌ات، که با پی‌ بردن به آن که در عمیق‌ترین سطح چه کسی هستی؟ به دست خواهی آورد.

در عمیق‌ترین سطح چه کسی هستی؟

 

ایگو یا من شخصی

 

تمامی بدبختی های این کره خاکی از

مفهوم شخصی من ناشی می شود.

این مفهوم، ذات وجودت را می پوشاند.

 هنگامیکه به آن ذات درونی آگاه نباشی،

 در نهایت همواره بدبختی می آفرینی.

هنگامیکه نمی دانی چه کسی هستی،

یک “من” ذهنی می سازی تا جایگزین

وجود الهی و زیبای تو شود و به آن “من”

هراسان و نیازمند می چسبی.

آنگاه حمایت و تقویت آن مفهوم کاذب “من”،

 نیروی محرک اصلی تو می شود….

بايد دوباره متولد شوی.تولدِ دوبارهٔ واقعی.

بايد از الفبا شروع كنی تا بدانی «خود»،

ماهيتی دروغين است كه به تو تحميل شده.

تو مجزا و مستقل نيستی،بلكه بخشی از

يک كلِّ يک پارچه هستی.

 

به شکل نگاه نکن، به پس زمینه نگاه کن

 

زمانی که فکر اول تمام می‌شود و فکر بعدی هنوز برنخاسته آن «آگاهی» است. آن رهایی است، آن جایگاه تو است منزلگاه توست. تو همیشه آنجایی، متوجهی؟ توجه و رویکردت را تغییر بده. به شکل نگاه نکن، به پس‌زمینه نگاه کن. اگر من یک ‌تخته‌سیاه بزرگ اندازه یک دیوار اینجا بگذارم و یک نقطه سفید روی آن بکشم و از شما بپرسم که چه می‌بینید؟ نود و نه درصد شما تخته‌سیاه را نمی‌بینید! و این‌طور میگویید که «من یک نقطه سفید می‌بینم.» یک چنین تخته‌سیاه بزرگی دیده نمی‌شود و فقط یک نقطه سفید که تقریباً هم نامرئی است دیده می‌شود. چرا؟

چون این الگوی ثابت ذهن است. اینکه به نقش و فرم نگاه کند نه به تخته‌سیاه، اینکه به ابرها نگاه کند نه به آسمان، اینکه به افکار نگاه کند و نه به آگاهی. تمام تعالیم همین است. همیشه به آگاهی نگاه کن و آگاه باش که این چیزی است که تو هستی. منزلگاه و جایگاه تو همین‌جاست، همین‌جا بمان. در اینجا کسی نمی‌تواند تو را متأثر کند. چه کسی می‌تواند وارد اینجایی که تو هستی بشود؟ حتی ذهنت هم نمی‌تواند واردش شود.

به شکل نگاه نکن، به پس زمینه نگاه کن

 

شاهد بودن

 

هر چه ھستی را بپذيرش.

آرزو نکن چیز دیگری باشي .

این معنای ناجاه طلبی است.

جاه طلب نبودن و داشتن پذیرش

و صبر پایه ی تمام دگرگونی ھای معنوی است…

ھمین که خودت را شناختی …

همین که سراپا میل به پیشرفت در

مسیر هستی، چیزهای زیادی شروع به

رخ دادن ميکنند اما در بهترین زمان خودش!

جسم وسیله ای ست که روح کار خود را

 به وسیله آن در زمین انجام میدهد.

بنابراین از کالبد خود مراقبت کنید

 و آن را پاکیزه، تمیز، قوی و سالم نگه دارید، اما

یک لحظه هم خودتان را با آن یکی ندانید.

شاهد باش که جسم نیستی…

شاهد باش که ذهن نیستی…

و شاهد باش که تنها یک شاهدی.

شاهد باش که تو همان عشقی.

 

اکهارت تول معلم معنوی میگوید:

چه آزادی وجد انگیزی خواهد بود آنگاه که دریابی

صدایی که در سر من است من نیستم.

پس من کیستم؟

تو کسی هستی که این صدا را می شنود

تو همان آگاهی فراتر از محتوای ذهن و فکرِ خویش هستی

همان فضایی که همه ی این فکرها و عواطف و احساسات

در آن رخ می دهند.

 چه آزادی وجد انگیزی خواهد بود آنگاه که دریابی صدایی که در سر من است من نیستم.

 

 

تمرین برای زمان بی‌حوصله بودن و نا آرامی

 

می‌توانی هنگامی که بی‌حوصله هستی، بجای ورق زدن مجله، تلفن زدن، پُرخوری، روشن کردن تلویزیون، خرید کردن یا … گرسنگی ذهن را برطرف نکنی و بی‌حوصله و ناآرام باقی بمانی؟ و مشاهده کنی بی‌حوصله و ناآرام بودن چه احساسی دارد؟ به احساست هشیار می‌شوی، و ناگهان فضا و سکونی پیرامون آن را می‌گیرد. در ابتدا این فضا کوچک است، اما به تدریج گسترده‌تر می‌شود و شدّت و اهمیتِ بی‌حوصلگی رو به کاهش می‌گذارد. حتی بی‌حوصلگی می‌تواند به تو بیاموزد که چه کسی هستی و چه کسی نیستی؛ یک شخصِ بی‌حوصله آن وجودی نیست که تو هستی. بی‌حوصلگی فقط شرطی‌شدگیِ درون توست. تو خشمگین، اندوهگین و ترسو نیز نیستی. بی‌حوصلگی، خشم، اندوه یا ترس متعلق به تو نیستند، شخصی نیستند، آنها شرایط ذهن انسان هستند؛ می‌آیند و می‌روند. (بی‌حوصله هستم) چه کسی این را می‌داند؟ (بی‌حوصله، اندوهگین، هراسان هستم) آن که این را حس ‌می‌کند، کیست؟

تمرین برای زمان بی‌حوصله بودن و نا آرامی

 

 

 

 

 

admin98 وب‌سایت
3.1 11 رای ها
رأی دهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
قدیمی ترین
تازه‌ترین بیشترین واکنش نشان داده شده(آرا)
بازخورد (Feedback) های اینلاین
View all comments
0
افکار شما را دوست دارم، لطفا نظر دهیدx