یگانگی چیست و چه معنایی در بُعد زندگی انسان دارد؟
- 16 بهمن 1399
- admin98
- 4 نظر

فرازها و فرودها طبیعی است و جزئی از طبیعت این جهان و موجوداتی است که در آن زندگی می کنند و تو هم تا وقتی که در این جهانی آن را تجربه می کنی. اما تو دچار خودباختگی نشو،حالت یگانه خود را در دوگانگی ها حفظ کن.یگانگی در تسلیم بودن است. هنگام رنج ها و فشار ها از میدان خارج نشو،واقعیت رنج را بپذیر اما خودت باش و آن را جزء ماندگار خود ندان.هنگام شادی ها هم آرامش ات را از دست نده و میدان را شلوغ نکن.تسلیم باش، یکی باش و چیزهای گذرا را به عنوان جزء ماندگار خود نپذیر.و در این بودن و حضورت است که به خود برمی گردی و از خواب دوگانگی ها بیدار می شوی.
خداوند
هنگامی که در چهره هر شخصی که دیدار میکنی نگاه میکنی،فکر کن باطناً خداوند است که به آن شکل تبدیل شده است.این گرایش را برای همه تجربهها به کار بگیر. خون در جسم من خداوند است؛عقلانیت در ذهن من خداوند است؛ عشق در قلب من خداوند است؛همه آنچه که وجود دارد خداوند است در این صورت می توانی یگانگی را حس کنی.
وحدت و یگانگی
از طریق تمرین مراقبه و تبدیل به یگانگی، با تمرکز بر روی عشق و وحدت، میدان انرژی خود را تقویت میکنیم.وابستگی ها از احساسات و عقاید کنترل کننده از بین خواهند رفت، اشخاص و موجودات منفی نیز موفق به شکستن میدان انرژی ما و برهم زدن سلامت روح و ذهن ما نخواهند شد.
همه ما در جان یگانه ایم یعنی همه ما به یکدیگر متصل هستیم اگر به این جمله ایمان پیدا کنیم یکدیگر را آزار نمیدهیم به داشته های دیگری حسادت نمیکنیم و به بدی سخن نمیگوییم. و آنوقت روی بهترین ارتعاش و مدار قرار میگیریم و بهترین ها به سمت ما می آید زیرا ما به یگانگی مان بازگشته ایم و از دوگانگی ها فراتر رفته ایم.و اینک در خانه حقیقی و خویش مان سکنی گزیده ایم.
چگونه می توان آرامش حقیقی را همین حالا تجربه کرد؟
با آشتی کردن با لحظه ی حال،لحظه ی حال صحنه ای ست که نمایش با شکوه زندگی تو در آن اجرا می شود.زندگی در هیچ کجای دیگر ،جز در لحظه ی حال اتفاق نمی افتد.آنگاه که با لحظه ی حال آشتی می کنی؛اتفاقاتی رخ می دهد،تصمیم هایی می گیری،کارهایی می کنی،ببین اینها چه هستند.راز کشف و بهره مندی از زندگی،راز همه شادمانی ها و شادکامی ها راز همه ی موفقیت ها،یگانه شدن با زندگی ست.یگانگی با زندگی،یگانگی با لحظه ی حال است.
جاده
اگر شما در جاده ای باشید که متعلق به خود حقیقی شماست هرآنچه لازمه ی به مقصد رسیدن است به شما وصل خواهد شد.پس با تمام وجود دل به جاده دهید و نگران فقدان ها نباشید.نگرانیها را به حضرت حق و فرشتگانش بسپارید و با عشق و قلب تان مسیر را طی کنید.تا به خود برسید و در نهایت در یگانگی او حل شوید.
آزادی حیات
یگانگی را با دیدن خود در همه چیز در آغوش بکش.بجای افکاری که پیوسته در حال قضاوت است ، دیگران را مانند امتدادهای خود بدانید. خودخواهی و تنفر و قضاوت را رها کنید و خودتان را در همه ببینید. از آنچه صاحبش هستید لذت ببرید .بدون اینکه به آن وابسته باشید.تبدیل به شاهدی شوید که از همه چیز جدا شده. به این ترتیب خواهید توانست شادی و سرور حقیقی را بچشید. در این فرآیندِ رها شدن است که آزادی حیات را کسب می کنید.وقتی که اندک حضوری به آدمی دست میدهد و او کمی درنگ و توجه میکند میتواند حضورِ آن روحِ جان و جهان را در همه ی پدیده ها و اشکالِ حیات لمس کند و با آن اُنس بگیرد و دوستش بدارد و یگانگیِ ذاتِ خود را با آن تجربه کند.
استادی تعریف میکرد:
وقتی شروع کردم به بیشتر و بیشتر بیدار شدن، متوجه شدم وقتی در اطراف کسانی قرار میگیرم که “ارتعاش پایینتری” از خود ساطع میکنند تحریک پذیر و زود برآشفته میشم.وقتی به این مساله آگاه شدم ، فهمیدم بطرزی ناخودآگاه خودم را از آنها بهتر میدانم و یا سعی میکنم نحوۀ رفتار آنها را به نوعی کنترل کنم.فقط وقتی توانستم در اطراف این نوع احساسات و ارتعاشات، کاملا در آرامش باشم که متوجه شدم باید مقاومت در برابر آنها را کنار بگذارم.
بنابراین مقاومت را کنار بگذارید و دست از کنترل کردن دیگران بردارید.در بودن و پذیرش هست که به خود و وجود حقیقی تان وصل می شوید و می توانید طعم یگانگی را حس کنید.
تو با ذات زندگی یگانه ای
تو با ذات زندگی،در همین شکل و صورت کنونی ات یگانه هستی.در دنیای کثرت ها و صورت ها تو با دیگران تفاوت داری تفاوت تو با دیگران ملاک برتری یا فروتری تو نسبت به دیگران نیست.ذات همه چیز و همه کس یکی ست.این ذات یگانه وحدت بخش همه پدیده هاست.اگر این یگانگی را دریابی، ساده و فروتن و گشاده و پذیرا می شوی زیرا بیدار می شوی.نشانه های آدم های بیدار،سادگی و بصیرت و گشودگی آنهاست ایگو به تکبر و تجمل و جهالت تکیه دارد.
مراقبه و به یگانگی رفتن
سنگین ترین باری که حمل می کنیم،افکاری است که در سرمان داریم مراقبه به تو کمک می کند که این سنگینی و بار را بر زمین بگذاری. مراقبه یعنی پرتاب شدن به ناشناخته،به مطلقِ بی حد و حصر. مراقبه، یعنی به یگانگی رفتن.در چنین کیفیتی،ذهن متعارف حضور ندارد تا بخواهد برایش توضیحی بتراشد و یا دست به تحلیل اش زند.مراقبه تنها با انجام آن دانسته می شود.مراقبه را با واژه ها کاری نیست.مفهوم حقیقی آن را در کتاب ها نمی یابی.آن کیفیتی ورای واژه هاست و خود را جز در عمل، آشکار نمی کند.
صلح
برای صلح در زمین، باید بین سلول ها صلح وجود داشته باشد و این درک بسیار والایی است که یگانگی باید با هر فرد و با تک تک سلول های درون هر شخص شروع شود.تا آگاهی را به حدی برساند که انفجاری از روشنایی داشته باشیم.
آگاهی روح
همگان در پلكان و سطوح مختلف به آگاهى روح در حال كسب تجربه و دانش روح خود مي باشند.هركس در واحد درسى روح خود حركت ميكند.نه کسی برتر است و نه کسی پست تر.روح های کهن تجربه های بیشتری را دارا دارند و روح های جوان نیز نیاز به کسب تجربه های بیشتر هستند.و در نهایت همه یکی و از یک منشا سرچشمه می گیرند و در یگانگی به یکدیگر وصل میشوند.
یکی شدن
نیرویی در هستی هست که در جهت آزادی و روشنگری کار می کند و آن عاملِ اتحاد و یگانگی است. یکی شدن رهایی می بخشد و رهایی متحد می کند. در نهایت چیزی از آن من یا تو نیست،همه چیز از آن ماست. فقط با خودت یگانه شو تا در خانه ات در هستی با کل یکی شوی.به آن وضعیت خالص بودن بازگرد.جایی که “من هستم” هنوز خالص است و آلوده ی من چنین یا چنان هستم نشده است.درد تو از همذات پنداری اشتباه است، همه آنرا رها کن!
بر آن لحظات زیبا اسم و نامی نگذار،آن حس و بودنت را تفسیر نکن.آن عشق را معنا نکن،فقط باش و نگاه کن.عظمت حضور را ،پیوند با خویش را.نیست شو تا هست شوی.بمیر تا بیدار شوی و سرانجام در یگانگی کل محو شو تا خود شوی.
وحدت
باید فقط یکی باشد که بر تخت پادشاهی قلب تو جلوس کرده باشد .اگر در آنجا دو تا باشند ، دردسر خواهد بود در آنجا همیشه گفتگویی خواهد بود و مشاجره ادامه پیدا میکند .حتی اگر فقط تو و خدا آنجا باشی ،هنوز هم دردسر خواهد بود .در آنجا باید فقط یگانگی ، وحدتی با خدا باشد . نه برابری ، بلکه وحدت .تو ، بطور شخصی ، باید کاملاً محو شوی .و آنگاه خواهی دید که کاملاً خویش واقعی خود هستی .
یکی شدن با هستی برای ابد
تکیه کردن بر دیگري هیچگاه واقعا مسرور کننده نیست. اگر شادی تو به وجود دیگری متکی باشد، آن شادی هرگز کیفیت آزادي را نخواهد داشت. و سروری که کیفیت آزادی را نداشته باشد، چندان هم سرور نیست. اگر به دیگري متکی باشی، محدود خواهی بود. و آن شادمانی حاصل عشقی گذرا است . تو میتوانی برای لحظاتی با دیگری خوش باشی و سپس دوباره جدا میشوی. درست در وسط رابطه از هم جدا میشوید. شما تنها براي لحظاتی محدود به هم وصل شده اید. آنگاه انسان به فکر می افتد:
آیا برای یکی شدن با هستی و جدا نشدن، راهی هست؟
این یعنی آغاز مراقبه….
عشق یعنی یگانگی با هستی از طریق شخصی دیگر براي لحظاتی کوتاه. ولی مراقبه یعنی یکی شدن با هستی برای ابد. این حالت باید در عمق هسته وجود رخ دهد . آنگاه سرور، آزادی خواهد بود. و آنگاه شادی پیوسته خواهد بود و از دره هاي تاریک هجران و غم خبری نخواهـد بود. آنگاه شادمانی همیشگی و جشن ابدی خواهد بود.
زبان عشق
لحظه های به اوج رسیدن را بشناسید لحظه های کوتاه و نادری را که در آن به اوج می رسید درک کنید این لحظه ها تجربه وحدت و یگانگی است.در این هنگام شخص با زبان هستی مرتبط می شود و با زبان وجود خویش رابطه برقرار می کند و ذهن کاملا کنار گذاشته می شود. این لحظه های بی ذهنی مانند چشم بر هم زدنی است که در آن با نیروهای خدایی ارتباط پیدا می کنید این زبانی است که ما آن را فراموش کرده ایم .زبانی که باید دوباره بیاموزیم این زبان آموختننی،زبان عشق است.زندگی یک سفر است و عشق مقصد…
یگانگی تن و روح
آزادی یعنی عمل کردن با هدایت روح،نه با فشار آرزوها و عادات.اطاعت از من (شخصی) به اسارت منجر می شود،در حالی که فرمانبرداری از روح آزادی را تضمین می نماید.آگاهی با دانستن و علم اتفاق نمیافتد.آگاهی ذاتی ست و با زدودن غبار افکار از ذهن اتفاق میافتد.جایی که همه تن و روح به یگانگی با کل می رسند.
دانستن اینکه ما زندانی ذهن خویشیم و اینکه ما در جهان خیالی ساخته خویش زندگی می کنیم،سرآغاز خرد است.زمانی قدرت جهان به یاری ات می آید که قلب و ذهن تو به یگانگی رسیده باشند.
اجازه بده تا «لحظه حال» تو را در برگیرد
تو آن یگانگی خالی و دستنخوردهای. تو آنی که در جستجویش هستی. ازاینرو تمام برنامهها و مفاهیم و باورهایی که درباره خودت داری صرفنظر از اینکه چقدر واقعی به نظر برسند درنهایت نیستند.
تمام باورها درباره اسمت، شغلت، داستان زندگیات اینکه فکر میکنی چه کسی هستی باید رها شود. تو بدنت نیستی بنابراین تو اسمت یا جنسیتت نیستی به همین ترتیب تمام درد و رنجها، سلامتی و بیماری نیز نیستی. تو یک داستان نیستی. همه باید تسلیم شود.
«ندانستن» فقط به معنای ساکن بودن، توقف افکار و دست کشیدن از تلاش برای دانستن است. جستجوی بیرون از خودت را رها کن و اجازه بده تا «لحظه حال» تو را در برگیرد.
یگانگی محصول فکر نیست
ما از خلوت و تنهایی می ترسیم؛زیرا در خلوت،دری به فقر درونی و به کسریها و نارساییهایمان،گشوده میشود.غافل از آنکه در تنهایی و خلوت است که زخم عمیق احساس تنهایی شفا مییابد.تنها قدم زدن،تنها ماندن،تنهاییای که فکر مخل آن نیست و تمایلات و آرزوها رد پایمان را نگرفتهاند و دنبالمان نمیکنند.خلوت،ما را به آنچه ورای ذهن و اندیشه است میکشاند.ذهن است که جداکننده است و ارتباط واقعی را قطع میکند.ذهنی که محصول سرهم کردن اجزا است،نمیتواند تشکیل یگانگی و یکپارچگی را بدهد.یگانگی محصول فکر نیست.
مشاهده گر
در زندگی یک مشاهده گر باشید، یک ناظر آگاه و عاشق باشید.بنگرید و ناظر باشید ،ناب نظاره کنید.در مشاهده ی ناب؛مشاهده کننده و مشاهده شونده،هر دو محو می شوند و آنچه باقی می ماند فقط “مشاهده” است ؛ این یعنی یگانگی.جز این باشد یعنی هنوز دوگانگی حاکم است. یکی آنکه می بیند و دیگری آنچه که دیده می شود ، این یعنی دوگانگی … سالک ؛ با تعلیم مشاهده ، به “یگانگی” می رود.
گوش دادن به فکر
وقتی که به فکر گوش میدهی,نه تنها نسبت به فکر خود هشیار میشوی،بلکه نسبت به خودت هم،به عنوان شاهد فکر خود آگاه میشوی. بعد تازه ی آگاهی وارد زندگی تو میشود.آنگاه که به فکر خود گوش میدهی,حضور آگاه خود را احساس میکنی.خویشتن ژرف تو,که آنسو یا زیر لایه ی فکر پنهان است.بدین سان:فکر سلطه خود را بر تو از دست میدهد و به سرعت رنگ میبازد.زیرا تو دیگر ذهن را،با توهم یگانگی با آن تغذیه نمیکنی.این آغاز پایان یافتن فکر ناخواسته یا اجباریست.
در ابتدا این شکاف کوتاه است.شاید چند ثانیه.اما بتدریج طولانی تر خواهد شد.هنگامی که این شکاف ها به وجود می آیند.در درون تو احساسی از سکوت و آرامش بوجود می آید.این احساس آغاز حالت طبیعی,احساس یگانگی تو با هستی ست.این احساس،همان چیزیست که ذهن آن را مخفی می کرد.با تمرین احساس سکون و آرامش تو ژرف تر خواهد شد.در واقع ژرفای این احساس تو پایانی ندارد.
اشراق
اشراق کم کم و بتدریج و روز به روز بدست نمی آید.زمانی که تمرین ها در حد کمال به پختگی رسیده باشند،اشراق به ناگاه و با تمام نیرو شعله ور میشود.روشن ضمیری و اشراق بسیار شبیه مردن است.جای تعجب نیست که چندان انسان های روشن ضمیر نمی یابیم، چون مردم از مردن می ترسند.هر چه فرد بیشتر با درون خویش در یگانگی باشدو درون بی آلایشی داشته باشد، مسائل عمیق ترو والاتری را درک می کند.چون او نورِ درک را از درون دریافت می کند.
ممنون مطلب بسیار کامل و مفیدی بود
ممنون از شما دوست گرامی
بسیار عالی و کامل بود .تجربه ی کلمح البصر ( امر ما در یک چشم بر هم زدن است) رسیدن به اوج مستی عرفانی و سرور حقیقی هست.
درود ممنون از شما.