شروع کنید

ایگو یا من شخصی چیست و نحوه کارکرد این من کاذب چگونه است؟

ایگو یا من شخصی چیست و نحوه کارکرد این من کاذب چگونه است؟

ایگو یا من شخصی چیست و چگونه این من کاذب خود را جایگزین وجودی حقیقی ات میکند؟

 

ایگو همان هم‌هویت‌شدن با افکار یا یکی پنداشتن خودتان با افکار است؛ یعنی شما هر فکری که پدیدار می‌شود را باور می‌کنید. در این وضعیت شما خودتان را همان چیزی می‌پندارید که ذهن به شما می‌گوید و خودتان را بر اساس چیزی که ذهن می‌گوید،حس می‌کنید. رهایی از ایگو، رهایی از افکار است

تمامی بدبختی های این کره خاکی از مفهوم شخصی “من”  (ایگو) ناشی می شود، این مفهوم، ذات وجودت را می پوشاند،هنگامیکه به آن ذات درونی آگاه نباشی، در نهایت همواره بدبختی می آفرینی، هنگامیکه نمی دانی چه کسی هستی، یک “من” ذهنی می سازی تا جایگزین وجود الهی و زیبای تو شود و به آن “من” هراسان و نیازمند می چسبی، آنگاه حمایت و تقویت آن مفهوم کاذب “من”، نیروی محرک اصلی تو می شود.

 

آگاه بودن از افکار و احساساتت

 

تمام چیزی که تو نیاز داری انجام دهی آگاه بودن از افکار و احساساتت، همزمان که بروز پیدا می‌کنند، است. این واقعاً یک کار انجام دادنی نیست، بلکه یکی دیدنِ هوشیارانه است.

از این جهت، این یک حقیقت است که تو نمی توانی برای آزاد شدن از ایگو کاری انجام دهی.وقتی آن تغییر اتفاق می‌افتد، یعنی تغییر از تفکر به آگاهی روی می‌دهد، یک هوشمندی خیلی فراتر از این باهوشیِ ایگو شروع به فعال شدن در زندگی تو می‌کند.

آگاه بودن از افکار و احساساتت

 

بیداری

 

فکر نکنید که «بیداری» شما را خاص خواهد کرد، نه اینگونه نیست. اگر به هر طریقی احساس خاص‌ بودن کنید، بیداری اتفاق نیفتاده است.

 

نکته‌ی جالب درباره‌ی بیداری این است که وقتی درست باشد، هیچ کسی نیست که آن را ادعا کند؛ یعنی ایگو (نَفْسی) وجود ندارد که بخواهد به وسیله‌ی آن فخر بفروشد.

 

بیداری بسیار معمولی‌ست. به جای اینکه شما را بیشتر خاص کند، شما را از خاص‌ بودنِ کمتری برخوردار خواهد کرد. در واقع بیداری، شما را همچون کودکان، درست در مرکز تواضع و معصومیتِ شگفت‌انگیز مستقر می‌کند.

بیداری، شما را همچون کودکان، درست در مرکز تواضع و معصومیتِ شگفت‌انگیز مستقر می‌کند

 

ترک‌های ناشی از رنج کشیدن، پوسته ایگو را می‌شکافد.

 

آیا رنج لازم است؟ بله و خیر. اگر به اندازه خود رنج نمی کشیدید، نه عمقی برای شما به عنوان یک انسان وجود داشت، نه فروتنی و نه شفقت. شما الان این را نمی‌خوانید. رنج، پوسته نَفْس را می شکافد، و سپس به نقطه ای می رسد که هدف خود را برآورده می کند. رنج لازم است تا زمانی که بفهمی لازم نیست.

همه‌ چیز طوری مقدر شده است تا به بیدار شدن ما از این رؤیای جدایی کمک کند. تمامیتِ زندگیِ خود را بپذیرید، حتی قسمت‌های دردناک زندگی نیز در خدمت به رهایی شما عمل می‌کنند.

ترک‌های ناشی از رنج کشیدن، پوسته ایگو را می‌شکافد.

 

نکته:

 

اگر‌ میخواهید

درهای زندگی شما باز شوند،

خودتان را از آنچه ایگو یا

منِ ذهنی‌تان می‌گوید، جدا سازید…

 

 

افکارتان را بر نیروی کل متمرکز کنید

تا بتوانید آن نیروی یگانه را بر جسم خود متمرکز سازید.

 

واژه:

(بیماری) illness

با حرف I

من شروع می شود.

و این حرف منبع تمام بیماری هاست

(منظور من شخصی یا ایگو)

تصور منیت مبنی بر جدا بودن انسان از کمال خداوندی حالتی ناقص به نام بیماری را ایجاد می کند.

 

از طرف دیگر واژه

(سلامتی،تندرستی) Wellness

با حروف  w,e آغاز می شود

این حروف نشان دهنده ی حس ارتباط داشتن با خداوند

و در نهایت کمال خداوندی می باشد.

با باقی ماندن در حالت we

(اتصال انسان و خداوند به صورت ما)

به جای ماندن در حالت I  (من)

در سلامتی کامل باقی می مانید

و از بیماری اجتناب می ورزید

و به کل وصل می شوید.

 

 

هشیار شدن نسبت به دام های ایگو

 

اگر فکر می‌کنی اینکه یک گیاه‌خوار شوی، غذای ارگانیک بخری، یوگا و مدیتیشن تمرین کنی، معنوی تر است؛

اما بعد می‌بینی داری آن‌هایی که این کارها را انجام نمی‌دهند قضاوت می‌کنی،

به یکی از دام‌های ایگو افتاده‌ای.

 

اگر فکر می‌کنی برای رفتن به سر کار استفاده از دوچرخه یا حمل و نقل عمومی معنوی‌تر است،

اما بعد آنهایی که در ماشین خودشان هستند را قضاوت می‌کنی؛

به یکی از دام‌های ایگو افتاده‌ای.

 

 و اگر فکر می‌کنی تلویزیون نگاه نکردن به این دلیل که مغز تو را متوقف می‌کند کاری معنوی‌تر است،

اما بعد آنهایی که هنوز تلویزیون نگاه می‌کنند را قضاوت می‌کنی؛

به یکی از دام‌های ایگو افتاده‌ای.

 

همچنین اگر فکر می‌کنی نخواندن روزنامه و مجلات سطح پایین معنوی‌تر است،

اما بعد آنهایی که این چیزها را می‌خوانند قضاوت می‌کنی؛

به یکی از دام‌های ایگو افتاده‌ای.

 

و اگر فکر می‌کنی گوش کردن به موسیقی کلاسیک یا صداهای طبیعت معنوی‌تر است،

اما بعد آن‌هایی که به موسیقی‌های معمولی گوش می‌دهند را قضاوت می‌کنی؛

به یکی از دام‌های ایگو افتاده‌ای.

 

 تو باید همیشه مراقب حس “برتر و بالاتر بودن” باشی.

این مهم‌ترین سرنخی است که ما متوجه می‌شویم وارد یکی از تله‌های ایگو شده‌ایم.

ایگو به نحو زیرکانه‌ای در افکار عالی پنهان شده است.

از کاری مانند گیاه‌خوار شدن یا دوچرخه سوار شدن

 و بعد این چیزها تبدیل به حس برتر بودن نسبت به کسانی می‌شود که همین مسیرهای معنوی را دنبال نمی‌کنند.

 

اوشو معلم معنوی می گوید:

وقتی از خنده منفجر می‌شوی، نَفْسِ تو (ایگو) از بین می‌رود.

یک لطیفه بدون کشتار و خونریزی نَفْس را می‌کشد!

فقط با خندیدن، ناگهان تازه می‌شوی؛

تمام گرد و غباری که روی تو جمع شده پاک می‌شود.

 

چرا بسیاری از این سفر(سفر به درون) اجتناب می کنند؟

 

زیرا این سفر ما را لو می دهد

و این می تواند احساس وحشتناکی داشته باشد.

 ایگو همچنین دوست دارد ما را فریب دهد تا باور کنیم که

 سرکوب درد و تظاهر به عدم وجود آن مظهر “قدرت” است،

 در حالی که اجتناب از آن در واقع نقطه ضعفی است

که ما را از تکامل به بالاترین خودمان باز می دارد.

وقتی درد خود را التیام ندهیم، بدن دردمند خود می شویم.

چرا بسیاری از این سفر(سفر به درون) اجتناب می کنند؟

 

 

آن پشت مرزها را بیاب…

 

غم‌های بزرگ،عشق‌های ژرف،دردهای وجودی

ما را به مرزهای “من” و ایگو نزدیک می‌کنند.

 

پشت این مرزها منظره‌ی گسترده‌تری از زندگی قابل رویت است …

پشت این مرزها

زندگی جاریست….

 

پس چرا باید دائم به فکر بازسازی دیواره‌های شکسته‌ی “من”باشیم ؟!

و با ترس و اضطراب در پشت خرابه‌های شهری که دیگر در آن زندگی نیست ، سکنی گزینیم؟!

آن پشت مرزها را بیاب…

 

دیدن پدیده ها بدون تفسیر

 

چشمهای ابدیت فقط خیره می‌شوند. فقط ببینید آیا می‌توانید به پدیده‌ها بی‌آنکه آن‌ها را تفسیر کنید ، بی‌آنکه بگویید که آن‌ها خوب یا بد، درست یا غلط هستند ، بی‌آنکه به آن‌ها نامی بدهید نگاه کنید ، فقط بسیار ساده و خالصانه به پدیده‌ها نگاه کنید ، بدون تفسیر ، بدون توصیف .

ابدیت، پدیده‌ها را بدون واسطه‌ی تفسیر ، بدون واسطه‌ی ایگو ، یا نَفْسی که بیشتر یا کمتر می‌خواهد ، که تجربه‌ها را داشته باشد نگاه می‌کند. ابدیت، بدون تفسیر نگاه می‌کند. آنچه که ما فکر می‌کنیم می‌دانیم ما را از ابدیت جدا می‌کند.

دیدن پدیده ها بدون تفسیر

 

از دیالوگ های سریال

Doctor Strange 2016

 

باستانی:

تو نمی تونی رودخونه رو

 مطیع  خودت کنی

باید تسلیم  جریانش بشی

و از نیروش به عنوان

نیروی خودت استفاده کنی.

 

استرنج:

من از طریق تسلیم کردن کنترلم،

کنترلش کنم؟ این که معنی نمیده

 

باستانی:

هر چیزی معنی نمیده…

و هر چیزیم نیازی نیست که معنی بده!

هوشت تو رو در زندگی به مدارج عالی رسونده

اما دیگه نمیتونه از این جلوتر ببردت

تسلیم شو استیفن

نَفْس(ایگو) رو ساکت کن

و آنگاه قدرتت برخواهد خواست.

از دیالوگ های سریال Doctor Strange 2016

 

ایگو و نَفْس

 

ایگو (نَفْس)، ناشکیبا ست

 چون محدودیت زمانی دارد …

روح، شکیبا و صبور است

چون میداند ازلی و ابدی است.

یک چهره زیبا ، پیر خواهد شد

یک بدن بی عیب و نقص ، تغییر خواهد کرد

اما یک روح زیبا ، همیشه یک روح زیباست.

ایگو و نَفْس

 

باران عشق الهی

 

ابرهای عشق دائماً در اطراف شما پرسه میزنند

 آنها شما را حتی برای لحظه ای تنها رها نکرده اند ؛

 زیرا عشق نهانی ترین سرشت شماست.

اما قبل از اینکه از سَر رها نشوید باران نخواهد بارید

بعد از اینکه از شر نَفْس «منِ کاذب ، ایگو» رها شدید،

ابرها باریدن را آغاز خواهند کرد…

 

رها کن و فقط باش

 

تمام ماجراهای مربوط به این هویت فکری،

این ایگو یعنی این شخص خیالی را

برای لحظه ای رها کن و فقط باش.

” این و آن نباش فقط باش”.

به آن وضعیت خالص  بودن باز گرد.

 جایی که من هستم هنوز خالص است

 و آلوده ی من چنین یا چنان هستم نشده است.

 درد تو از همذات پنداری اشتباه است،

همه آن را رها کن!

فقط باش و لذت ببر…

 

هدف ما بیدار شدن در متن رویاست

 

هنگامی که در متن رویا هشیار و بیدار می شویم دیگر در بند نقش ها و صورت های رویایی و قصه های شخصی نمی مانیم این قصه ها همه ساخته ایگو هستند،هنگامی به رویا بودن این رویا واقف می شویم هستی ما از همذات پنداری با رویاهای خویش می رهد و به رهایی و آزادی می رسد،این رهایی در واقع پایان تمامی محدویت ها و رنج هاست.

 

بازی های ذهن

 

یکی از اتفاقاتی که برای انسانهای مراقبه گر می افتد

این است که گاهی ممکن است ذهن فریبشان دهد .

عده ای شروع به دیدن نورهای مختلف می کنند.

عده ای صداهای مختلف را میشنوند و هر کس به فراخور حالش

تجربه ای جدید دارد. ایگو میگوید: بسیار عالی است.

این تجربه تنها برای تو رخ داد و بسیار کمیاب است.

تو آدم خاصی هستی و به همین دلیل این حالت را تجربه کرده ای.

و شما به سادگی از ذهن فریب میخورید.

خیلی زیاد به این مسائل توجه نکنید. آنها را نادیده بگیرید!

 باید کاملا «خالی» شوید. تنها تجربه ی معنوی که میتوان

 آن را تجربه نامید، همین احساس خلاء و بودن است،

که صوفیان آن را فنا مینامند؛ ناپدید شدن نَفْس یا ایگو.

 این تنها تجربه معنوی است و بقیه، بازیهای ذهنی هستند.

 ذهن میتواند بسیار بازیهای مختلفی داشته باشد.

بازی های ذهن

 

رهایی از ایگو ، واقعا کار بزرگی نیست بلکه کاری است بسیار کوچک

 

در واقع تنها کاری که باید بکنی این است که نسبت به افکار و احساساتت در حین رخ دادنشان آگاهی داشته باشی .

 

یعنی در واقع این یک عمل نیست بلکه فقط مشاهده است .

 

پس این حرف درست است که هیچ کاری نمی توانی برای رهایی از ایگو انجام بدهی ،

چون هیچ عملی رخ نمی دهد بلکه فقط داری مشاهده می کنی ، داری آگاه می شوی .

وقتی آن تحول ، یعنی تبدیل فکر به آگاهی به خودآگاهی اتفاق می افتد ،

هوشی بسیار عظیم تر از ایگو ،

عملکرد خود را در زندگیت آغاز می کند .

 

ایگو و خویش

 

آنی که می‌آید و می‌رود، برمی‌خیزد و فرو می نشیند،

زاده می‌شود و میمیرد، ایگو (نَفْس) است.

آنی که همیشه پایدار است، هرگز تغییر نمی‌کند

 و عاری از کیفیات است، خویش است.

ایگو و خویش

 

رابرت آدامز معلم معنوی میگوید:

 

بزار بهت بگم اگه توجه‌ات رو از این “منِ شخصی‌” برداری،

یک نیروی فراگیر و همه جا گستر جایگزینش میشه

و تو رو به مسیر درست هدایت میکنه

و به ‌این ‌ترتیب هارمونی و شادی و سروری فراتر از

حد تصورت به زندگیت میاره. تمام‌کاری که باید انجام بدی

 اینه که “منِ شخصی” رو از سر راه برداری.

من شخصی همون ایگو است، همون ذهن.

تمام‌کاری که باید انجام بدی اینه که

اینارو از سر راه برداری

و بعدش همه چی

تو زندگیت زیبا میشه.

 

 

غم شدید در هنگام از دست دادن ها در واژه «مال من» نهفته است.

 

ایگو یا خود دروغین با یکی کردن اجسام با «من»، با دیدن «من» در اجسام فانی برای من شخصیت و هویت کاذب می سازد. وقتی زندگی را که خودتان شکل دیگری از آن هستید در درونتان احساس نکنید، سعی میکنید خلآ درونتان را با اشیای فانی و هر چیزی پُر کنید.

ارزش شخصیتان به کدامیک از مایملکتان وابسته است؟

اگر کسی بیشتر یا کمتر از شما داشته باشد ،در درونتان چه احساسی دارید؟ زمانی از بودنتان لذت می برید که از سرتان بیرون بیایید و هستی و بودن را حس کنید . هویت های کاذبی که تنها افکار آنها را برایتان ساخته اند ،رها کنید.

غم شدید در هنگام از دست دادن ها در واژه «مال من» نهفته است.

 

رامش بالسکار نکته جالبی دارد:

 

او می گوید:

طنزِ ماجرا اینجاست که

این ایگو یعنی «من» است که

به دنبال روشن‌ضمیری است

و از طرفی هم تا زمانی که

«من» از بین نرود

روشن‌ضمیری نمی‌تواند

 بیاید.

 

خویش

 

خویش باعث درد و رنج نمی‌شود

 بلکه این ایگو (نَفْس ) است که باعث درد و رنج است

 همان‌که می‌گوید «من اینم، من آنم » وقتی ایگو تصمیم می‌گیرد

 تا ، کسی باشد درد و رنج آغاز می‌شود

وقتی‌که تو فقط  من  باشی درد و رنجی وجود ندارد

همین‌ که من تبدیل می‌شود به مثلا مایکل درد شروع می‌شود

صبح از خواب بیدار می‌شوی چه کسی از خواب بیدار می‌شود؟

مایکل از خواب بیدار می‌شود همین اولین رایحه صبح مایکل

 را از خواب بیدار خواهد کرد، سپس تمام پدیده‌ها ظاهر می‌شوند

 و هم‌زمان درد و رنج نیز به همراه آن‌ها خواهد آمد

بگذار من به‌ تنهایی باقی بماند و پس‌ از آن دیگر رنجی نخواهد ماند

 درد و رنج همیشه در ارتباط با سایر چیزها

و موقعیت‌ های دیگری است  که به گذشته تعلق دارند

 درد و رنج با گذشته در ارتباط است.

خویش

 

خویش فراکیفیت است

 

تمام کیفیت‌های بد و خوب

 ایگو محور هستند

وقتی ایگو از بین برود

 ادراک خویش

به‌خودی‌خود محقق می‌گردد

 در خویش کیفیت‌های خوب و بد

 وجود ندارد خویش رها

از تمام کیفیات است

 کیفیت‌ها فقط

متعلق به ذهن هستند

خویش فراکیفیت است.

 

رنج آگاهانه موجب رهایی او از ایگو میشود

 

ایگو سرچشمه بسیاری از رنج ها و دردمندی هاست

اما اگر رنج وارد قلمرو آگاهی انسان شود

و انسان آگاهانه رنج بکشد ، همین رنج آگاهانه

موجب رهایی او از ایگو میشود

رنج آگاهانه موجب بالندگی تو می شود

تو در آتش آگاهانه نمیسوزی ،

بلکه به گرمی و روشنی تبدیل میشوی

زندگی مدام تلنگر میزند تا بیدارت کند.

زندگی وضعیت هایی را می آفریند

تا آگاهی تو را استحاله بخشد

زندگی می خواهد آگاهی تو از پندار من

به حقیقت من منتقل شود.

مانند شیشه که نور را از خود عبور می دهد ،

اجازه دهید سر و صدا یا هر چیزی که

 باعث واکنشی منفی است، از درون شما عبور کند

تا دیگر با “دیوار”محکمی در درون شما برخورد نکند‌.

رنج آگاهانه موجب رهایی او از ایگو میشود

 

یکی دیگر از توهمات ایگو این است که:

 

“من نباید رنج بکشم”. این فکر، خودش ریشهٔ رنج است.

رنج هدف نابی دارد:

تحول آگاهی و از بین‌ بردن ایگو.

مادامی‌ که در برابر رنج مقاومت ‌کنید،

این فرآیند تحول کُند صورت می‌گیرد.

زیرا مقاومت، ایگوی بیشتری به وجود می‌آورد.

 آتش رنج، نوری برای آگاهی به‌شمار می‌آید. حقیقت این است که

شما باید رنج را بپذیرید قبل از اینکه بتوانید از آن فراتر بروید.

 رنج شما را عمیق‌تر می‌کند. رنج توسط ایگو به وجود می‌آید،

و در نهایت ایگو را از بین می‌برد.

 

عشق

 

آنچه به طور معمول عاشق شدن خوانده می شود چیزی نیست جز تمنا و نیز ترسِ ایگو. تو به تصویری که از مخاطب خویش در سر داری وابسته می شوی و نام این وابستگی را عشق می گذاری.این وابستگی عشق نیست.

عشق، تمنایی در سر ندارد. عشق ، معشوق را در تصویری که از او ساخته است زندانی نمی کند. و عشق به سادگی و بی پیرایه و بدون قید و شرط ، در جمله “دوستت دارم” خود را آشکار می کند … هر کجا تردید و گله و شکایتی وجود دارد ، هر کجا عصبانیت و تمنایی است ، هر کجا که خواستید معشوق تان خود را برای شما توجیه نماید ، بدانید که دیگر عشقی در کار نیست.

عشق، تمنایی در سر ندارد

 

دور انداختن  تمامی زباله های ذهنی

 

اگر ذهنی نباشد، نه دنیایی است و نه توهمی و چیزی جز خودت وجود ندارد. توهم (مایا)، ایگو است، ایگو ذهن است و ذهن هم هر آن چیزی است که تو می‌توانی به آن فکر کنی یا ادراکش کنی. برای خلاص شدن از ذهن، این ایگو، این توهم، باید درگیر شدن  با افکار را متوقف کنی.

مردم درد می‌کشند زیرا آنها در دیدگاه‌هایشان گیر افتاده‌اند. به‌محض اینکه از آن دیدگاه‌ها رها شویم، آزاد شده و دیگر بیش از این درد نمی‌کشیم.

برای رهایی از این دیدگاه ها باید شهامت دور انداختن  تمامی زباله های ذهنی که سالها و به قیمت گزاف جمع آوری کرده ایم را دارا باشیم.

 

تعریف کوتاه از آگاهی و ایگو

 

آگاهی حضور تو در لحظه ی حال است.

 

ایگو، غیبت تو از لحظه ی حال است.

تعریف کوتاه از آگاهی و ایگو

 

تو صدای درون سر خویش نیستی

 

بلکه کسی هستی که این صداها را می شنود

 تو حضور آن آگاهی ناب هستی ،

که در پس زمینه ی صداهای درون سر توست

و از این صداها آگاه است.

صدای درون سر تو ،ایگوست

و تو آن، حقیقی هستی که

این ایگو را می بیند و می شناسد.

با مشاهده ایگو، تو از اسارت ایگو رها می شوی.

 

مراقبه و بودن

 

مراقبه جستجو نمی‌شود.

زمانی که جستجو متوقف شود،

مراقبه رخ می‌دهد.

بیداری،جریانی ناگهانی ست.

هنگامی رخ می‌دهد

که هرگز انتظارش را نمی‌کشی.

پس بیداری را با نیاز و یا خواسته ای که

 ایگو به دنبال آن است، اشتباه نگیر

بیداری زمانی رخ میدهد که تو نباشی

بیداری و روشن شدن یک رسیدن نیست

یک بودن است،یک وصل شدن به خویش

مراقبه و بودن

 

حضور

 

برای اینکه خود را از پیکره درد جدا سازید

باید حضور را وارد درد سازید

و به این شکل آن را متحول کنید

باید ناظری آرام بر افکار و رفتار خود باشید

خصوصا در مورد الگوهای تکراری که

توسط ذهن و نقش های ایگو اجرا می شود.

 

زمانی که ایگو «نَفْس» میمیرد، روح بیدار میشود

 

زمانی که فرد یک احساس، نگرش و دید کاملا متفاوتی را نسبت به دنیای قبلی خود تجربه میکند، به احتمال زیاد بیداری معنوی در آن شخص رخ داده است.

 

«مرگ نَفْس » به مفهوم از بین رفتن هویت ذهنی نیست، بلکه به مفهوم عدم وابستگی، درک و شناخت است. در آموزه های عرفانی، نَفْس را به عنوان یک “موجود چندگانه” توصیف میکنند: (یعنی ترس یک نَفْس است، عصبانیت یک نَفْس دیگر است، غرور یک نَفْس دیگر است، و…) از اینرو زمانی که درون شخص، نَفْس میمیرد. او احساسات، نگرش و دیدی متفاوت را در زندگی تجربه میکند. 

 

زمانی که شما بیداری معنوی را تجربه میکنید، لایه های درونی ایگو شروع به فروپاشی میکنند. ممکن است عصبانیت، اضطراب، ترس را تجربه کنید. اجازه دهید این موارد از زندگی شما خارج شوند… تغییرات را در آغوش بکشید.

 

هشیاری ماهیت حقیقی همه است

 

بدن‌ها، ذهن‌ها، اعتقادات و احساسات مانند لباسی است که هشیاری  می‌پوشد و ما در پی این هستیم که بفهمیم چه چیزی در زیر این لباس‌ها وجود دارد. درک این نکته که تو آن چیزی که فکر می‌کردی نیستی، باورها و اعتقاداتت نیستی، هویتت نیستی، ایگو (نَفْسَت) نیستی می‌تواند بسیار دگرگون‌کننده باشد. تو چیزی جدای از این‌ها هستی، چیزی که ساکن درون است، چیزی در درونی‌ترین مرکز وجودی‌ات.

در حال حاضر ما آن چیز را هشیاری می‌نامیم. ماهیت اساسی این بینش این‌طور نیست که بگوییم هشیاری چیزی است که تو مالک آن هستی یا برای رسیدن به آن نظم و انضباط یا ضرورتی نیاز است، بلکه هشیاری در واقع همان چیزی است که تو هستی، هشیاری ماهیت وجودی‌ات است. نه‌ فقط تو، بلکه هشیاری ماهیت حقیقی همه است.

هشیاری ماهیت حقیقی همه است

 

 

تفاوت بین روح و ایگو

 

ایگو به دنبال خدمت به خود است. روح به دنبال خدمت به دیگران است.

ایگو به دنبال شناخت ظاهری است. روح به دنبال صحت باطنی می باشد. نَفْس ، زندگی را به عنوان یک رقابت می بیند. روح ، زندگی را به عنوان هدیه می بیند.

نَفْس به دنبال حفظ خود است. روح به دنبال حفظ دیگران است.

نَفْس به بیرون نگاه می کند. روح به درون .

 یک نَفْس احساس کمبود می کند. یک روح احساس فراوانی …

ایگو فانی است. روح ابدی است. . ایگو به شهوت کشیده شده است. روح به عشق کشیده می شود. . . ایگو تنها به دنبال عقل(ذهن) است. روح بدنبال حکمت و خرد است. ایگو از جایزه لذت میبرد. روح از سفر لذت می برد. ایگو سبب درد و رنج است. روح سبب سلامتی است. ایگو به دنبال پُر شدن است. روح ، کلیت ابدی است. . ایگو همواره میگوید منم…. اما روح ما است.

 

سخن پایانی:

 

شما اگر بتوانید عشقتان را بی قید و شرط

و استثنا از طریق قلب، اعمال و گفته های خود

به تمام موجودات بسط دهید

 اتفاقی شگفت انگیز رخ میدهد

 شما با روح کلی هستی همراه

و هماهنگ یا هم فرکانس میشوید

 شما کالبدی برای عملکرد هستی میشوید

 شما دیگر یک انسان

به معنای جدا از کیهان نیستید

بلکه خود کیهان هستید در فرم انسان

هنگامی که مستقیما با آگاهی خالص

و بدون دخالت فکر ( بدون ایگو )

به هر چیزی نگاه کنیم

در سطحی عمیق به آن متصل میشویم

 این احساس یکی شدن با همه چیز

 و همه کس همان عشق است.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

admin98 وب‌سایت
5 1 رای
رأی دهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

9 نظرات
قدیمی ترین
تازه‌ترین بیشترین واکنش نشان داده شده(آرا)
بازخورد (Feedback) های اینلاین
View all comments
سمیه
سمیه
2 سال قبل

عالی بود سپاسگزارم

Maryam
2 سال قبل

بسیار عالی بود .ممنون از این هدیه ارزشمند
و آگاهی نابی که در اختیار ما گذاشتید.

مصطفی حسن پور
مصطفی حسن پور
2 سال قبل

درود وارادت ،ضمن تشکر از مقاله بسیار ارزشمند
ماهیت ایگو چیست ،انرژی است یا مورد دیگری است .
مثل آگاهی زنده وهمیشگی است

فاطمه
فاطمه
2 سال قبل

واقعا کاربردی و سطح بالاتر از سایت های دیگه بود
ممنون از دانشی که در اختیار گذاشتین

مهدی
مهدی
1 سال قبل

سلام. چند روز قبل و بطور ناگهانی (بعد از تحمل رنج فوق العاده زیاد ناشی از دو هفته قهر با همسر) چیزی در درونم فروریخت. ناگهان از ذهنم جدا شدم. برای همسرم باورنکردنیه این تغییر. بنده خدا گیج شده، میگه عجیبه خیلی فرق کردی، یه مرد رویایی شدی! نمی تونم براش توضیح بدم چی شده. تازه بعد از بیست سال مطالبی را که قبلاً برای فرار از درد و رنج خوانده بودم(مطالبی از کریشنا مورتی، اشو، مصفا و …) درک کردم. تله های ایگو بسیار پیچیده تر از توان فهم من بود. اما خوشبختانه این پوسته مقداری شکست و توانستم کمی بیرون را ببینم. آنچه شما نوشته اید عالی است. خلاصه شسته و رفته همه مطالبی که در مورد رهایی از ذهن نوشته اند اما دریغ که عمق این مطالب را فقط کسی متوجه می شود که از زندان ذهن گریخته باشد. امیدوارم هر کسی که مطالب فوق العاده این سایت را میخونه این نوشته ها را دست کم نگیره. ثروتی پشت این نوشته ها هست که وصف ناشدنی است. مشخصه که ادمین محترم خودش از زندان ذهن بیرونه. دستمریزاد به همت شما در نوشتن این مطالب عالی.
این شعر مولانا هم تقدیم به دوستان. معنی تازه این شعر را بعد از سالها الان میفهمم
((با این همه این رنج شما گنج شما باد! ))
((افسوس که بر گنج شما پرده شمایید ))

9
0
افکار شما را دوست دارم، لطفا نظر دهیدx